Monday, March 28, 2005

Be Aware

  

بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت

سرمست همی گشت و به بازار مرا یافت

پنهان شدم از نرگس مخمور مرا دید

بگریختم از خانه خمّار مرا یافت

بگریختنم چیست؟ کزو جان نبرد کس

پنهان شدنم چیست؟ چو صد بار مرا یافت

گفتم که :«در انبوهی شهرم که بیابد؟»

آن کس که در انبوهی اسرار مرا یافj

ای مژده! که آن غمزه غمّاز مرا جست

وی بخت! که آن طرّه طرّار مرا یافت

دستار ربود از سر مستان به گروگان

دستار به رو ،گوشه دستار مرا یافت

من از کف پا خار همی کردم بیرون

آن سرو دو صد گلشن و گلزار مرا یافت!

از گلشن خود بر سر من یار گل افشاند

وان بلبل و ان نادره تکرار مرا یافت

من گم شدم از خرمن آن یار چو کیله

امروز مه اندر بن انبار مرا یافت

از خون من آثار به هر راه چکیدست

اندر پی من بود و به آثار مرا یافت

چو آهو از آن شیر رمیدم به بیابان

آن شیر ،گه صید به کهسار مرا یافت

آن کس که به گردون رود و گیرد آهو

با صبر و تانّی و به هنجار مرا یافت

در کام من این شست و ،من اندر تک دریا

صاید به سر رشته جرّار مرا یافت

جامی که برد از دلم آزار به من داد

آن احظه که آن یار کم آزار مرا یافت

این جان گران ،جان سبکی یافت و بپرید

کان رطل گران سنگ سبکبار مرا یافت

امروز نه هوش است و نه گوش است و نه گفتار

کان اصل هر اندیشه و گفتار مرا یافت

جسارتا من از کی یا چی دارم در میرم؟!...

الان یه نامرو خوندم که مدتی پیش برای کسی نوشته بودم که هیچوقت براش پست نکردم! (نمیکنمم!!!)

هنوز چشام گشاده عین دهنه وا مونده یه سگ که داره تو گرمای مرداد وسط میدون اصلی یه دهات-ه کویری له له میزنه!!!...

اللبته این گشادیه مفرط چشم از حس تعجب نسبت به این نیست که من این احساس رو اونموقع داشتم و الان بیگانس! ...

نه حس هام هنو کاملا آشنا و ملموس-ان! ...

این گشادمان! از این بابته که این من بودم؟ واقعا من بودم که از کلمات به اون روونی استفاده کرده بودم؟!! ...

واقعا مکن بودم که تونسته بودم حس هام رو بیان کنم؟!!

من؟!!!!!!!!

جل الخالق!!!

Friday, March 25, 2005

Innocence

نمیتونم با افکارم بیش از این کنار بایم نتمیتونم از خشمی که قلبم رو فرا میگیره جلوگیری کنم نمیتونم با مجهولات کنار بیام حس میکنم بردباریم ،دنیام و همه چیزم رو از دست دادم و تمام سیاستمداران و وعده های توخالیشون و تمام دروغها ،وعده ها و ننگهای همراه آن مردمان زحمتکش همه چیز میپردازند در عوض اشتباهاتشون و حتی زندگیشون اگر جنگی بوده باشد پس ما فقط یک شانس داریم ،آیا میتونیم ازش استفاده کنیم؟ و فقط یک زندگی داریم ،که نمیتونیم با چیزی عوضش کنیم آیا میتونیم چیزهایی رو که داریم نگه داریم ،و از دستش ندیم؟ دوران پاکی چون رویایی دور محو میشود زندگیی با جنایاتی کوچک که آخر هفته ها مجازات میشن ذهنی قربانی شستشو میشه برای روزمرگی متجاوزین فقط میدانند که تا کجا میتوانند به پیش روند میدونن که قانون باهاشون را میاد و احتمال محکومیتشون پایین تو حتی نمیتونی در خانت از خودت مراقبت کنی از ترس فریادهای شبانه قربانیان چشمانشان را میمالند و حالا جنایت یک راست در صورت ما میکوبد سیستم قضایی به اونا اجازه این بی آبرویی رو میده! جماعت دلسرد میترسند ،کی اینا تموم میشه؟!!! ما نمیتونیم خودمون و بچه هامون از جرم دور نگه داریم! حتی نمیتونیم همدیگر رو از شیطان درونمون آگاه کنیم! اونها حق بیشتری از ما دارند ،و از تو فقط هیچکاری بر نمی آد پس ما فقط یک شانس داریم ،آیا میتونیم ازش استفاده کنیم؟ و فقط یک زندگی داریم ،که نمیتونیم با چیزی عوضش کنیم آیا میتونیم چیزهایی رو که داریم نگه داریم ،و از دستش ندیم؟ دوران پاکی چون رویایی دور محو میشود دوران پاکی چون رویایی دور محو میشود دوران پاکی چون رویایی دور محو میشود دوران پاکی چون رویایی دور محو میشود

Wednesday, March 23, 2005

Aloneness

در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند             

                                                                      به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکند                     

                                                                      کسی به کوچه سار شب در سحر نمیزند

نشسته ام در انتظاراین غبار بی سوار                 

                                                                      دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند

دل خراب من دگر خرابتر نمیشود                          

                                                                      که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند

گذرگهیست پر ستم که اندر او به غیر غم              

                                                                      یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند

چه چشم پاسخ است ازین دریچهای بسته ات       

                                                                      برو که هیچکس ندا بگوش کر نمیزند

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم سزاست                

                                                                      وگرنه بر دخت تر کسی تبر نمیزن

/|\started/|\

This is the 1st post down here in this address ... what you find in the blogs last address @ the moment is just a link to the new address and also you will find elder posts achives ... (what you can find in here too).. anyway .. I live the blog until I create some good screen for the goodbye page on the old address ...