Tuesday, September 27, 2005
Die On
Thursday, September 22, 2005
HatEd
آيا برای هميشه دارم ترکت ميکنم؟
نه! نمیخوام... نمیخوام باور کنم.
آسمون داره رو سرمون خراب ميشه...
و تنها چيزی که ما ميدونيم اينه که : چند نفس تا آخر کار برامون باقی مونده!!!
شمردن رو فراموش ميکنم تا بتونم از گرمای تنت لذت ببرم!
تنها ٫راهم رو تو يه خيابون تاريک و پيچ در پيج ادامه ميدم
و تمام چيزی که ازت برام باقی مونده بوی تحريک کننده موهات و رنگ لبات-ه
تو تنها کسی بودی که تونستی جز اون «موهوم» منو تحريک کنی!
به بودنت افتخار ميکنم!
تيکهای از آسمون پوسيده فلزی کنده ميشه و مثل يه تيغ روم ميفته ...
دستم از بازو تا پايين پاره ميشه...
اما دردی که تو قلبم هست اونقدر ذهنم رو مشغول کرده که خون گرم جاری توجهم رو جلب نميکنه
امشب ٫اينجا ٫تو اين خيابون... به آخر راو نزديکم
تا دروازههای جهنم يک کيلومتر بيشتر راه نمونده!
اينرو رو تابلو کنار خيابون نوشته!
اما ديگه قدرت رفتن ندارم...
پدر ٬بيست سال انتظارم رو کشيدی تا پيشت برگردم
التماست مينکم اين آخر راه ولم نکن تا تنها بميرم!
تازيه عزيزم رو بفرست تا کمکم کنه به خونه برسم
به جايی که تو هستی!...
دوزخ گمشدهء من!
Tuesday, September 13, 2005
VolKane
آه خداوندگارم مرا بازگو...
بازگو که چرا بايد اينجا باشم؟
گم شده در تمام در اندوه...
آيا بر منست تا در تمام اين درد و رنج زندگی کنم؟
آه خداوندگارم مرا بازگو...
دوباره و دوباره در تمام تنهايی خويشتنم گم ميشوم...
در تاريکی باريکه راهی پيچ در پيچ به راه میافتم...
و تمام سهمم از اين تاريکی اندوهی سترگ است.
اندوهی برخاسته از گلوی آتشفشانی
آتشفشانی دیرپا
آتشفشانی با نام من خاسته...
باز صورتم را ژوليده و خسته ... سوار بر تنی سست ميبينم
قرار گرفته بر دروازه های قلمروی من
قرار گرفته بر دروازه های تنم
بر تاريکيی-ه پيچ خوردهء اين کوره راه
درگربار پژواک نهرهء خاموش اوست ...
آری صدای اوست که بر تن بی رمغم میکوبد
آری .آری نام اوست که مرا فرياد ميکند...
کمکم کن!