Tuesday, February 28, 2006

Helldorado

روزها از پس هم می‌آيدند.

شايد بدترينها نباشن و لی بهرحال بهترين ...

بهترين بر فراز نهمين دروازه خورشيد قد افراشته.

داشتم به اين نکته فکميکردم که چرا آدم نتونه بعضی وقتا بلاگش رو به بقيه اختصاص بده ... چون جواب منطقی پيدا نکردم که چرا نميشه... تصميم گرفتم بعضی وقتا اينکارو بکنم.

بيا و مرا بر فراز تاريکی ببر.

بجايی که از آن آمده‌ام.

بجايی ببر که زانو زنم و سايه‌ام بياسايد.

و در امتداد ديد کودک درونم ...

دردی نيست که پيشانی خونينم را التيام دهد.

بارانی نيست که اين خاموش شهر را نجات بخشد.

بارانی نيست که همه را نجات بخشد.

مکانی نيست که اين خاموش زمين را نجات بخشد.

جايی که همه را رها سازد.

پدر مرا به سرزمين مقدس بر تا بياسايم.

آه!‌آسمانها بر سرمان فرو ميريزد...

و نميدانم که سرزمين مقدسم کجاست!

ميتوانی مدتی با من پرسه زنی؟

که من طعم سرزمين مقدس را ميدانم.

پدر صدايم را ميشنوی؟

اين درديست که فريادش نميکنم!!

پدر ميدانم که صدايم را ميشنوی...

سرکوب شده‌ام اما رامم نخواهند کرد

Monday, February 20, 2006

روایتهای موازی

پيشگفتار اول:

تمام روايات موجود در اين داستان به دليل نام و سبک داستان مجبور به موازی بودنند.

پيشگفتار دوم:

مخاطبين عزيز من در اين داستان نقس سوم و راوی را بر عهده ندارم بلکه ترجيحا نقش دوم و مرد را بر عهده دارم.

فصل اول:

با دو خطکش روی ميز آنقدر ور ميروم تا باهم موازی شوند.

دو نفر موازی باهم روی تختم دراز کشيدند.

در پذيرايی دو کاناپهء ۳ نفره -روبه‌روی يکديگر- به صورت موازی قرار دارند.

لبهء تراس جلويی و پشتی کاملا با يکديگر موازی هستند.

فصل دوم:

در کوچه دو ماشين ٫کاملا موازی در حال عبور از کنار يکدیگرند.

چند صد متر آنطرف تر در بزرگراه ۴٫ خط موازی با فاصله های برابر کشيده شدند.

در کنارگذر بزرگراه دو ماشين -به حالت دوبله- ٫موازی پارک شده است.

فصل سوم:

در آسمان دو ابر در جهت شمال به جنوب شرقی ٫موازی و در کنار هم در حال عبور از بالای شهرند.

مدار خورشيد زمين و مدار خورشيد منظومهء XI-3168 ٫‌کاملا با يکديگر موازيند.

فصل چهارم:

وقتی در حال ور رفتن با خطکش های روی ميز هستم ٫تنها چند میليون سال نوری آنطرف تر ستاره‌ای در سياه‌چاله‌ای فرو رفته محو ميشود.

فصل پنجم:

Saturday, February 18, 2006

Flying

با هر نفسم بوی گند-ه چرکی که داره کم‌کم تو تنم جمع ميشه خفم ميکنه.

ميترسم دهنمو بز کنم چون ميدونم تنها حاصلش بيرون ريختن-ه چرک آس.

هر ۲۰ دقيقه ٫نيم ساعت حالم بد ميشه ... در حايلکه فشاری که روده هام به معده م ميارن معده م رو به سمت حلقم فشار ميده از زور به جلو خم ميشم و چرک و خون‌آب رو که بيرون ميريزه رو نگا ميکنم...

چيزه زيادی نمونده که خيرات کنم ... پس حی ميکنم که دارم پرواز ميکنم ...

فردا ميبينمت.

صورت فلکی شکارچی الان تقريبا پشت سرم-ه ٫کمونش و تا آخر کشيده ...

شب خوش!

Wednesday, February 15, 2006

Feeling's I

۱۴:۰۵ ميدان هاشميه:

نگاهها ٫احساسها:

مهم نيس کی‌ايی ٫چی‌ايی بهرحال يه کس کشی همونجا که هسی وايسا.

اندوه. اندوه-ه مزمن شده ٫ثبوت ياقته و حک شده در نگاه و صورت. يعنی ميتونم رد شم؟ بم راه بده ديگه٫ وايسا همونجا.

من ناراضيم ٫تو جزروی از اجتماعی پس مقصری مادرجنده. بيا برو تو کونم٫‌وايسا! من واينميستم.

من يه چيو نميتون درک کنم ... که آدم واسه هيجان عزيزاشو آزار بده!!!!

Tuesday, February 14, 2006

Imagine

۱۱:۱۵

صدای بلبل

صدای خنده

صدای دری که بهم کوبيده ميشه

صدای خنده

۱۱:۱۸

صدای جان لنون.

وقتی ميگم تصور کن...

منظورم اين نيست که يه دنيای بی عيب نقص -بدون بهشت و جهنم و مرز- تصور کنی.

دستام رو تصور کن.

ميدونی باهاشون ه کار ميکنم.

و لبام.

لازم نيست // مهم هم نيست//همیشه لازم نیستند.

دستام رو تصور کن.

Sunday, February 12, 2006

Back Home

Niaga emoh, emoh Nac I nehw ereh eb ekil I Derit dna dloc emoh emoc I nehw Erif eht ediseb senob ym mraw ot doog sti

Yawyna pirt doog a saw ti Tuoba gniklat mi tahw ees lluoy dna

Monday, February 06, 2006

FUCK IT

ایده ای داری در این زمینه؟

I'm gonna murder superman

Murder superman

Stone cold killer's what I am

////////////////////////

n much more u'd never going to understand....

Wednesday, February 01, 2006

Tribute To Crimson King

زندگی یک سفر-ه. اگه ميخوای يه زندگی واقعی داشته باشی ٫بايد سعی کنی مردم رو هم با خودت به اين سفر ببری. و تنها راهی که ميتونی اينکارو بکنی اينه که اونها رو درون-ه ذهنت جا بدی. بتونن بيان داخل٬ کفشاشون رو در بيارن٫ و با پای برهنه در ذهنت راه بروند تا بفهمند چی اونتو هست (چه خوب باشه يا نباشه). اين تنها راه موجود-ه که در اين سفر بهت بپيوندند ٫حست کنند و باهات صميمی بشند ببرند.

منم يه آدم-ه متوسط‌-ام مثل هر آدم ديگه-ای.

Stephen Duran