خدای به حق پنچ تن عقل بده اونايی رو که خيال ميکنن با پيچوندن مطالب ميشه اونا رو تحليل و باز کرد و وضوح بخشيد. قبل از اينکه شروع کنم به نوشتن-ه مطلب-ه اصلی يه چيزی بگم ٫مرض ميگرن رو علاوه بر اينکه ميشه از پدر و مادر به ارث برد از جهان و علم فيزيک و فلسفه هم ميشه به ارث برد. حالا توضيح و ربطشم ميبينين. يه چيز ديگه تئوری در علم به نظريه-ای که ارائه شده ميگن ٫حتی اگر اثبات نشده باشه. اما اينجا من هرچی عبارت «تئوري» رو به کار بردم بدونين نظريه-ای-ه که اثبات شده. و اما امشب بپردازيم به يه بسط (الان ن تا آه و ناله هوا رفت که خدايا ما رو از دست اين بشر چت مخ نجات بخش ٫خوب کی مجبورتون کرده بخونين؟!!!) ... بله و اما ... امشب بپردازيم به يه بسط ٫بسط-ه تئوری-ه من از فلسفه به فزيک (وقتی فلسفه رو با فيزيک اثبات کنی بعد روند معکوسش اينه که فيزيکم از لحاظ فلسفی اثبات کنی ديگه.) نيچه ميگه که: «انسان بنديست ...(و الا آخر٫ ن بار تاحالا گفتمش)» و من گفتم که انسان نوعی رابط هست. اگر رابط نباشه ٫ارتباط نيست. اگر ارتباط نباشه گسيختگی هست ديگه نه؟ حالا ارتباط اين مطلب با فيزيک (صد اللبته رشته تخصصی و مورد علاقه خودم فيزيک کوانتوم نه نيوتونی) تئوری ريسمانی ميگه: «در سطح ريز ماده -ذرات بنيادين- ريسمانهايی از انرژی مجود داره که باعث ثبات و پايداری ذرات در کنار هم ميشه و اگر اين ريسمان پاره بشه از نقطهء فقدان-ه اون ريسمان يکپارچگی جسم و اساسا فضا از دست ميره و دهانهای از اون نقطه از فضا به يه نقطهء ديگه و مجهول از فضا باز ميشه -به زبون ساده کريدوری از مکان پارگی-ه ريسمان انرژی به نقطهای مجهول باز ميشه-» يه توضيح مختصر بدم که تو اين کريدور عدم هست (اين يعنی چی منم نميتونم درکش کنم) اما بهرحال چون عدم چيزی نيست و اساسا عدم-ه اگر جسمی وارد دهانه اين کريدور بشه از سر ديگهء کوريدور پرت ميشه بيرون. مدتيم که طول ميکشه تا جسم از يک سر کريدور به سر ديگش برسه اساسا مساوی خواهد بود با عدد صفر در هر نوع واحد زمانی مثلا ۰سال يا ۰ميلی ثانيه. علتش هم اينه که زمان در کنار فضا مفهوم پيدا ميکنه و در عدم ما چيی به عنوان زمان اساسا نداريم. دقت کنين که با ايجاد اين گسيختگی عملا جسم ای که درش اين گسيختگی ايجاد شده فنا ميشه چون اين کريدور بدليل داشتن فشار پايينتر نسبت به هر چيزی ٫همه چيز رو درون خودش ميکشه و به دليلی که بالاتر گفتم همه چيو از درون خودش به بيرون پرت ميکنه بنابراين اين روند از هردو سر و در هردوسر اونقد ادامه پيدا ميکنه تا کل جهان از يه سر کشيده بشه بيرون و از اون سر پرت شه بيرون و چون وقتی پرت شد بيرون بازم جسم و جسرم هست بازم کشيده ميشه تو پرت ميشه بيرون يعنی تا ابد از دوسر اين کريدور جهان به داخل کشيده ميشه و از دو سر به بيرون پرت ميشه (اينو زياد سعی نکنين بفهمين چون عملا ممکن نيست فهميدنش!) ايناييم که ميگم توزيح اضافه برای روشن کردن نيست ٫توزيح لازم-ه. خوب ديديم که در فيزيک با حذف اين بند چه مسائلی پيش اومد بعضياش خوب و بعضياشم بد. حالا اگر همين بند رو در فلسفه از ميان حيوان و ابرانسان حذف کنيم گسيختگيی درست مطابق با روند فيزيکی اتفاق ميفته چون اساسا بعد روان از حيوان (توجه کنيد که حيوان روان دراه فکر نداره) و بعد جسم از ابر انسان که جفتشون نوعی وجه به عاريه گرفته شده از هويت انسان هست حذف ميشه. پس هر دو طرف قضيه با مواجه شدن با مشکل کمبود وجهی که برای هويتشون تعريف شده به ناچار محکوم به نابودی ميشن -کاری نداريم که قسمتی از ايندو بهرحال مجبور به نابودی هست فرض ميکنيم اينطور نيست- از تطابق اين دو تئوری با هم ميشه اينطور نتيجه گرفت که تئوری ريسمانی علاوه بر اينکه وجودش از نظر علم اثبات شده از ديدگاه فلسفه هم وجودی لازم برای وجود ثبات در جهان است. حالا فهميدين ميگرن رو از جهان و علم فيزيک و فلسفه هم ميشه به ارث برد؟!... شب خوش!
Monday, March 27, 2006
2 2 Go -next part-
Thursday, March 23, 2006
2 2 Go
اين نوشته خيلی طولانی داره ميشه ها!!!!!!!!!
اول از همه يه اشاره مختصر بکنم به چيزی که ميخوام بگم و در ابتدای اين اشاره بگم که مطلب فلسفی-ه که کسايی مثل الناز که با فلسفه حال نميکنن در جريان قرار بگيرن
گرچه من پيشنهاد ميکنم اينو بخونين چون اولا حالا ۱۰دقيقه بالا پايين چيزی نميشه بعد هم يکی از اين دو مطلب در ارتباط مستقيم با اپيدمی-ای که تا اونجايی که من ميدونم ۱۰۰٪ دور و بري-ام دارنش و راستش فک ميکنم دول دنيا بايد به اين بيشتر از آنفولازای مرغی اهميت بدن...
بهرحال دو مطلب يکيش سهيم کردن ديگران در اثبات عملی يه تئوری فلسفی از خودمه که اين تئوری رو وقتی داشتم با نشميل (يکی از دوستان-ه عزيزم) صحبت ميکردم به ذهنم رسيد و همونجام اثبات استنتاجيش کردم با استفاده از قضايای فيزيکی و فلسفی
> نشميل جان ازت متشکرم که باعث شدی اين تئوری به ذهنم برسه
همينجا بگم که ريشه پايه اين تئوری ٫تئوریای از فردريش نيچه هست در باب مکان هويتی به نام انسان در ميان دو هويت ديگر به نام حيوان و ابر انسان (بگم که ميتونيد رساله های توضيحی شناختی بر اين ۳هويت رو از خود نيچه بخونيد که کاملا متوجه خود اين هويتها بشيد گرچه اين نيازی برای فهميدن تئوری من نيست بهرحال هرجور دوست دارين اما اجباری بر اين نيست) بهرحال يه اشاره لازم و کافی به مکان هويت انسان در ميان هويتهای ابرانسان و حيوان از زبان خود نيچه خواهم داشت ...
به همين عنوان به تمام نيچه شناسان محترم اين امکان رو ميدم که در همين لحظه تئوری من رو بدزدند و به نام خود استفاده کنن چون بگرچه اين انصاف نيست ولی کاريم از من بر نمياد که انجام بدم .. و اين اجازه رو به فيزيکدانان محترم هم ميدم چون از مطالب فيزيک نيوتونی و کوانتوم برای اثبات اين تئوری استفاده شده پ اونام حق به گردنم دارن...
و دومين مطلب که شايد برای يه پست ديگه بذارمش گرچه حتما اينکارو نخواهم کرد چون به لحاظ اجتماعی و عمومی از اولی مهمتر و حياتی تره اينه که ميخوام يه تئوری ديگرو که نميدونم ماله خودمه يا نوعی بازگو و بررسی کردن بگم
خوب اول بريم سراغ تئوری خودم...
پايه >فردريش نيچه -کتاب: چنين گفت زرتشت پيشگفتار سوم-: انسان بنديست بسته شده ميان حيوان و ابر انسان بندی بر فراز مغاکی.
تئوری >در صورت پذيرش گفتار بالا -اثبات آن را خود نيچه و نيچه شناسان ارائه داده و کامل کردهاند- انسان توان انتقال هر نوع جريان انرژی ٫روحی يا احساسی را داراست و هويتی به نام انسان اساسا به نوعی هادی و رابط است و اين خاصيت رابط بودن اساسا وجهی بسيار مهم از داشتن هويت انسانيست چون با مکان-ه تعريفی هويت انسان به ناچار بوجود میآيد و بالعکس ~~> با تعريف نوعی رابط ,اساسا هويتی انسانی قابل شکل پذيريست.
اثبات تئوريک > اگر اين بند را فلزی فرض کنيم بر اساس قوانين فيزيک هاديها (در فيزيک نيوتونی) اين بند توان انتقال انرژی را دارد (جريانات روحی و احساسی انواعی از انرژی ها هستند<~~در لحظه توضيح بيشتر جايز نيست اما مراجعی ارائه خواهم داد که اثبات اين مطلب را در خود دارند) پس مطلب به وضوح ثابت شده مينمايد.
اگر اين بند را غير فلزی فرض کنم (از هر جنس ماده) بر اساس اصل وحدت ذرات بنيادين در فيزيک کوانتوم با توجه به يگانه بودن الکترون -بر اساس اين اصل- عملی بودن انتقال جريان انرژی کاملا اثبات شده است.
اگر اين بند را نوعی پيوستگی انرژيتيک فرض کنيم اين پيوستگی قابليت جريان و جايگزينی را بر اساس قضايا و اصول فزيک (کوانتوم و نيوتونی) دارد بطور مثال اگر در يک خط پشت سر هم مثلا از حرف الف را بنويسيم و قسمتی خاص از آن خط را جدا کرده و به آن نامی دهيم با پاک کردن يک الف نوشتن آن در آخر خط و نوشتن الفی ديگر در همان مکان چيزی در آن قسمت خاص از خط نوشته شده تغيير نميکند.
و اما سهيم کردن شما در اثبات عملی اين تئوری بوسيله خودم (بدين معنی که من به شخصه ميان دو انسان نقش رابط و جريان دهنده را پيدا کردم و دريافتم را از احساسات شخص اول به عين به شخص دوم منتقل کردم طوری که شخص دوم با درک احساس و رفتار شخص اول جايگاه شخص اول را در مسئله جاری پيدا کرد و با درک اين جايگاه واکنش نشان داد)
قضيه از اين قرار بود که من با علی (دوست) در حال صحبت کردن درباره احساس او نسبت به شخص دومی بودم علی در حين صحبت احساس خودش رو برای من گفت و من عينا اين احساس رو به دوستی ديگر (الناز) منتقل کردم و اين دوست با درک مسئله احساسی نفر اول (علی) واکنش شخص خودش رو نسبت به اين نوع از احساس و اين مسئله احساسی با نوعی رفتار تعريف شده انجام داد. (که برای حفظ حريم خصوصی هردو نفر اين واکنش و مسئله احساسی رو خصوصی نگه خواهم داشت).
و اما مبحث دوم... اين خيلی از قبلی خلاصه تره مختصر و مفيد سعی ميکنم باشه...
مطلب عجز افراد در ابراز آشکار و مستقيم احساس شون نسبت به کسی ديگه به خود اون شخص هست
بيايد صرفا در محيط خودمون دربارهش بحث کنيم وقتی ميگم خودمون همومون ميدونيم اين خودمون و دور و بريا کيان
از خيليا تون اينو پرسيدم که چرا اينجوريه و خيلياتونم همينجوری هستين اما همه اما اگر ارائه ميدن ~~>شايد دليلش اينه شايد اونه ...
منم اينجا دليل ارائه نميدم مقصدی نميگم يه راهی شايد ٫اونم شايد نشون بدم
چيزی که ميخوام بگم اينه هويتی به نام احساس علاقه عشق يا هرچی دوس دارين اسمش رو باشه. من ميگم احساس هويتيست کاملا محاط شده و تعريف شده در يک شخص...
اگر کسی (شخص الف) نسبت به کس ديگری (شخص ب) احساسی دارد چيزيست از خود شخص الف به خود شخص الف و نه چيزی بين شخص الف و ب ...و نه چيزی وابسته به شخص ب و حتی ريشه اين احساس حاصل انطباق افکار و آرمانهای شخص الف با وجود و هويت شخص ب است و نه هويتی به نام شخص ب
پس توجه کنيد که واکنش شخص دوم دربرابر احساس شما و رابطه شما (منظورم شما-ه نوعی-اه!) با شخص دوم (شخص ب) هيچ ارتباطی نميتواند <~~ تاکيد ميکنم نميتواند با احساس شما داشته باشد. و اين تنها دليلی لازم و کافی برای آشکار بيان کردن احساس شما به شخص دوم ميباشد.
> گفتم منم دليلی ندارم که چرا نميکنين فقط گفتم چرا بايد بکننين (تاکيد دوبله: شمای نوعی)
> اگر حس ميکنين با واکنش شخص دوم و يا نوع رابطهء شما با شخص دوم تغييری در اين احساس ايجاد ميشه صرفا به احساستون شک کنيد -راحت کنم اين احساس خالص نيست!!!!- (تاکيد سوبله: شمای نوعی)
اگرم هنوز چيزی برای نوشتن مونده من ديگه نميکشم که بنويسم بنابراين اگه حس کردين کم کسری هس بم بگين که تو پست بعدی يا بين خودمون دربارش صحبت کنيم.
نقدا...
شب خوش!...
Friday, March 17, 2006
Jesse
[Jesse to
Invisible Circus // God // Doctor "D" // The Nurses // Billy // Judah // Disciples // Congregation // world // Mother // Sister Sadie]
Tuesday, March 14, 2006
... Draws Near
شامگاهان سرخ رو به پايانند.
آذين خونين شبانهء روزناهمههای روی پنجرهء اطاقم رو به آخر ميرود.
کلاغ دو بار خواند.
از فراز کوههای اطراف دگر بار زوزهء گرگها -زير نور نقرهای بهاری مهتاب- به گوش ميرسد.
گويی هنوز میپندارند توانند مرا به کيش خود خوانند.
ردای سرخ خونين را به گوشهای میاندازم و بالهای سپيد و سياهم را از هم ميگشايم ...
تا پرها در نسيم صبح بهاری همراه با موهايم به رقص آيند.
بالهای گشادهام مرا به پرواز ميخوانند اما بر زمين مينشينم تا باری دگر بوسهای بر لبانت بزنم.
آسوده سر بر بالين بگذار.
شب خوش!.
Saturday, March 11, 2006
...
مرده بدم ٫زنده شدم ٫گريه بدم خنده شدم //--// دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
ديدهء سيرست مرا جان دليرست مرا //--// زهرهء شيرست مرا زهرهء تابنده شدم
گفت که ديوانه نهای لايق اين خانه نهای //--// رفتم و ديوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نهای رو که ازين دست نهای //--// رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای //--// پيش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زير ککی مست خيالی و شکی //--// گول شدم هوا شدم وز همه بر کنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبلهء اين جمع شدی //--// جمع نيم ٫شمع نيم دود پراکنده شدم
گفت که شيخی و سری پيش رو و راهبری //--// شيخ نيم ٫پيش نيم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری ٫من پر و بالت ندهم //--// در هوس بال و پرش بی پر و پر کنده شدم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو //--// زآنک من از لطف و کرم سوی تو آينده شدم
گفت مرا غشق کهن از بر ما نقل مکن //--// گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
چشمهء خورشيد توی سايه گه بيد منم //--// چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
تابش جان يافت دلم وا شد و بشکافت دلم //--// اطلش نو يافت دلم دشمن اين ژنده شدم
صورت جان وقت سحر لاف همی زد ز بطر //--// بنده و خربنده بدم ٫شام و خداونده شدم
شکر کند کاغذ تو از شکر بی حد تو //--// کامد او در بر من با وی باشنده شدم
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ بخم //--// کز نظر و گردش او نور پذيرنده شدم
شکر کند چرخ فلک از مَلِک و مُلک و مَلَک //--// کز کرم و بخشش او روشن و بخشنده شدم
شکر کند عارف حق کز همه برديم سبق //--// بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
زهره بدم ماه شدم ٫چرخ دو صد تاه شدم //--// يوسف بودم ٫ز کنون ٫يوسف زاينده شدم
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر //--// کز اثر خندهء تو گلشن خندنده شدم
باش چو شطرنج روان ٫خامش و خود جمله زبان //--// کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم
Sunday, March 05, 2006
untitled
آمدهام که سر نهم عشق تورا به سر برم // -- // ور تو بگوييم که نی ٫نی شکنم شکر برم آمدهام چو عقل و جان از همه ديده ها نهان // -- // تا سوی جان و ديدهگان مشعلهء نظر برم آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم // -- // آمدهام که زر برم ٫زرنبرم خبر برم گر شکند دل مرا جان بدهم بدلشکن // -- // گر ز سرم کله برد من ز ميان کمر برم اوست نشسته در نظر من بکجا نظر کنم // -- // اوست گرفته شهر دل من بکجا سفر برم آنک ز زخم تير او کوه شکاف ميکند // -- // پيش گشاد تير او وای اگر سپر برم گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود // -- // تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم آنک ز تاب روی او نور صفا بدل کشد // -- // وانک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم در هوس خيال او ٫همچو خيال گشتهام // -- // وز سر رشک نام او ٫نام رخ قمر برم اين غزلم جواب آن باده که داشت پيش من // -- // گفت بخور ٫نميخوری پيش کسی دگر برم