Tuesday, April 26, 2005

POSER

POSER

How does it feel to be a poser like you? How does it feel to listen to Limp Bizkit?

Have you ever noticed that the word loser rhymes with poser? And you don't know the title of the first ManOwaR album.

Poser, you stand alone in the dark. Poser, I wonder why Noah put you in the ark. And you don't know the difference between MetallicA and Iron Maiden… Poser, you have the T-shirt of Reload

I am a poser, and I listen to Korn but I am not a loser and I'm glad to be born

Even if you say that the word poser rhymes with loser that doesn't mean I am..... Well maybe I am a loser but I am always a human being!! Poser, you stand alone in the dark (I am just sleeping in my bedroom) Poser, I wonder why Noah put you in the ark (because I smell less than the Cercopitecosaurus) And you don't know the difference between Bruce Dickinson and Blaze Bayley (I wash my teeth every morning) Poser, you like virtual XI (Ehm!! and then?)

By NanOwaR

Wednesday, April 20, 2005

Ritual

اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد؟

معشوق همينجاست بيياييد بياييد!

معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار

در باديه سرگشته شما در چه هواييد؟!

گر صورت بيي صورت معشوق ببينيد

هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد!

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد

يك بار ازين بام برين خانه برآييد

آن خانه لطيف است نشانهاش بگفتيد

از خواجه آن خانه نشاني بنماييد

يك دستهء گل كو؟اگر آن باغ بديديت؟

يك گوهر جان كو؟ اگر از بهر خداييد؟

با اين همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس كه بر گنج شما ،پرده شماييد

Monday, April 11, 2005

Night

روی تختی دراز کشیده بودم ... تخت خودم بود اما نه مال من! جریان ذهنم از کنترل خارج بود و گذشته و حال با هم مخلوت بود ... صحنه ای رو برام تعریف کردن (از گذشته بود) جسم اشکان روی زمین افتاده بود نمرده بود اما حالتی از زندگی هم حس نمیشد .. خودم رو از تخت پایین پرت کردم ... دوباره صحنه تعریف شد! لحظه ای ... و برق رفت ... نمیدونم چرا اما میدونستم از فیوز-اس! جعبه فیوز پایین پله ها تو همون خونه که تو یه کابوس دیده بودم پشت یه در که به راه پله ای عجیب ختم میشد بود ... از پله ها بسرعت پایی نرفتم خونه رو بلد بودم چون قبلا تو یه کابوس دیده بودمش! از پله ها رد شدم و جلوی راه پله منتهی به در وایسادم ... در قهوه ای بود با یک شیشه بزرگ وسطش! فک کنم خونه 30 – 40 سالی عمر داشت ... تا جلوی در رسیدم حس میکردم چیزی پشت در انتظارم رو میکشه! داد زدم تا آرش با چراغ قوه خودشو سریع برسونه ... یک صندلی از اطراف برداشتم و در رو گه گیر کرده بود شکستم ... اشکان رو دیدم که با همون حالت نمرده و نه زنده روی زمین افتاده بود در حالیکه پاهاش به هم پیچ خورده بود ... غزال روی یه چارپایه نشسته بود و به اشکان زل زده بود ... نازنین با همون شکم جلو اومده قدمی اونور تر وایساده بود ... جریان زمان حال و گذشته رو مخلوت کرده بود یا شایدم خودش رو گم کرده بود ... نازنین حامله بود پس باید این جریان مربوط به ماهها پیش بوده باشه ... اما چرا من الان داشتم میمیدمش! از جا پریدم! ساعت ،8 شده بود!!! وارد همون کافی شاپ همیشگی شدم ... پشت میز خودم جا گرفتم ... باز با مگریت و دالی و ونگوگ احاطه شدم! یک موکافراپاچینو خوردم -از منوی جدید- .... وای چه طعمی! و بعد یه کاپوچینو با طعم نعناع! ... مزه نعناع داغ رو با پره های بینیم حس میکردم! و چشام داغ شد .... ساعت ،7 بود!!!!! و من پسری نه چندان تنها در آستانه فصلی به گرمای جهنم ... سا عت 12 بود!!!!!

Tuesday, April 05, 2005

PhobiA

به تنهایی میرانم و دیگر...

جاده ای به ناکجا را نمیبینم

سایه ها نجوا کنان نامم را صدا میزنند

و مرا به جنگل ممنوعه در کنار ساحل میخوانند

و آنجا به عمق شب سقوط میکند

تنها نفسی دورتر از بهشت!

گفت: «برایم گریه نکن، من ترکت خواهم کرد»

باد نامش را در نسیم فریاد میزند

اما دیگر نمیتوانم او را در آغوش گیرم

فرشته ای فروافتاده به من آمد

و سخت بر روحم افتاد

و عشقی را که خداوندگار زمان گفته بود

که هرگز نمیمیرد از من دزدید

و او گفت :«برایم گریه نکن مرا باز خواهی یافت»

بر باد میرانم آزاد برای همیشه

بر بلندای باد آزاد برای همیشه

بر باد خواهم راند آزاد برای همیشه

بر بلندای باد آزاد برای همیشه

تا ابد آتشی در قلبم خواهد بود که مرا میسوزاند

هر شب از خواب میپرم و صدای گریه اش را میشنوم که نامم را فریاد میکند!

فک کنم بلکی هم این آخراش که رسیده مث من Phobia اش وخیم شده بوده!

کاش یه روانپزشک خوب تو شهرشون میشناختم که بهش معرفی کنم ...

ولی جان شما این Phobia نیست! واقعا صدا میزنه!

واقعییه واقعی!!!!....................................

Friday, April 01, 2005

VACUUM

یه حس نموری دارم ...

افکار بهم پیچیده و مغوشی از وسط یه دالون -تو مغزم- که از فشار خلا منبست شده رد میشن ....

کورانی وحشتناک تو این دالون حس میکنم

این کوران هوا رو از اطراف جمجمه ام که الان حس میکنم بیشتر به سنگی متخلخل میمونه به داخل میکشه ...

هوایی سرد و نمناک و لزج که خودشو سخت و چندش آور به دیواره های نرم و لزج خاکستری اطراف دالون میچسبونه!....

امروز برای اولین بار احمقانه ترین جواب رو در پاسخ به خواسته-ام شنیدم! ...

حسی بهم داد که تابحال نداشتم –اولین بار حسش میکردم- بدنم داغ شد و سوزش نرم و در عین حال زجر آوری در تمام نسوجم حس کردم ...

بعد احساس سبکی کردم فک کنم خلا از دالون به تمام بدنم منتقل شده بود ...

حس کثیفی از سبکیی کرخ کننده و سمج ... فک کنم اگه پاهامو محکم به زمین نمیچسبوندم از زمین بلند میشدم ....

حس کردم به یه خواب رفتم ... خوابی بهم پیچیده پر از خون و خون آب و ....

چیزی شبیه به این ---- > لجن در لج، لج اندر خون و خون در زهر...

اللبته همه این حسا واسه اون جواب کمدی کلاسیک نبود ... اون به تنهایی ،تنها خنده-ای پر از خلاء ،خشک و زننده ایجاد کرد! –و تا حدی این حس ها رو-

دیدم که با عزیزترینم نمیتونم حتی ده دقیقه با خیال راحت راه برم ...

چرا؟ جون یه عده آدم با دماغ-آیه عقابی با لباسایی که از لجن و مرد آب آکنده-س اون بیرون توی تاریکی یه کوچه خلوت و دنج –در عین حال دلگیر ،احاطه شده با دیوارهای سرد و آجری و درختای خشکیده- با چنگال آیی مثل پای کرکس و دندونایی چون کفتار تیز و شکمی شبیه به کوفته-ای که ترکا درست میکنن -دقیقا با همون وضعیتی که یک مرغ درسته یا نصف مرغ وسطش قرار گرفته- به انتظاری صبورانه و بی پایان نشستن تا اگر چیزی ته جیبت -اشتباها- مونده باشه و خرج نشده باشه ازت بگیرن و با نگاهی مصمم و بی اعتنا چنان سخنان فیلسوفانه –ولی پوچ بی معنی- بزنن و سرزنشت کنن که شب نتونی حتی خواب یک درخت سبز-ه گلابی یا گیلاس رو ببینی ...

بعد توی افکار بهم پیچیدت ولت کنن تا بتونی تا آخرین ذرهء پاهات پیاده راه بری!...

وقتی صدایی از (نمیدونم چی میخواستم بنویسم افکارم پاره شده –چون تلفن زنگ زد!-).... بهرحال میخواستم یه چیزی بنویسم و بعدش بگم نمیدونم چرا این تیکه از شعر یادم میاد...!!!

تفوی دیگری بر عهد و هنجار عرب یا باز،

تفی دیگر به ریش عرش و بر آیین-ه این ایام!!!!!!