به تنهایی میرانم و دیگر...
جاده ای به ناکجا را نمیبینم
سایه ها نجوا کنان نامم را صدا میزنند
و مرا به جنگل ممنوعه در کنار ساحل میخوانند
و آنجا به عمق شب سقوط میکند
تنها نفسی دورتر از بهشت!
گفت: «برایم گریه نکن، من ترکت خواهم کرد»
باد نامش را در نسیم فریاد میزند
اما دیگر نمیتوانم او را در آغوش گیرم
فرشته ای فروافتاده به من آمد
و سخت بر روحم افتاد
و عشقی را که خداوندگار زمان گفته بود
که هرگز نمیمیرد از من دزدید
و او گفت :«برایم گریه نکن مرا باز خواهی یافت»
بر باد میرانم آزاد برای همیشه
بر بلندای باد آزاد برای همیشه
بر باد خواهم راند آزاد برای همیشه
بر بلندای باد آزاد برای همیشه
تا ابد آتشی در قلبم خواهد بود که مرا میسوزاند
هر شب از خواب میپرم و صدای گریه اش را میشنوم که نامم را فریاد میکند!
فک کنم بلکی هم این آخراش که رسیده مث من Phobia اش وخیم شده بوده!
کاش یه روانپزشک خوب تو شهرشون میشناختم که بهش معرفی کنم ...
ولی جان شما این Phobia نیست! واقعا صدا میزنه!
واقعییه واقعی!!!!....................................
No comments:
Post a Comment