Tuesday, March 14, 2006

... Draws Near

شامگاهان سرخ رو به پايانند.

آذين خونين شبانهء روزناهمه‌های روی پنجرهء اطاقم رو به آخر ميرود.

کلاغ دو بار خواند.

از فراز کوههای اطراف دگر بار زوزهء گرگها -زير نور نقره‌ای بهاری مهتاب- به گوش ميرسد.

گويی هنوز می‌پندارند توانند مرا به کيش خود خوانند.

ردای سرخ خونين را به گوشه‌ای می‌اندازم و بالهای سپيد و سياهم را از هم ميگشايم ...

تا پرها در نسيم صبح بهاری همراه با موهايم به رقص آيند.

بالهای گشاده‌ام مرا به پرواز ميخوانند اما بر زمين مينشينم تا باری دگر بوسه‌ای بر لبانت بزنم.

آسوده سر بر بالين بگذار.

شب خوش!.

2 comments:

Anonymous said...

Very nice site! » »

Anonymous said...

You have an outstanding good and well structured site. I enjoyed browsing through it » »