روزنه لبخند سزاوار اين مرگ است!
هان! تمام شما كه اين ميرنده را ميشناسيد! يكصدا سرود شادماني بر مرگ اين ميرنده بخوانيد!
روزها از پس هم ميگذرند و من و حيوانم به سوي شكاف روانيم ...
به زودي بر لبهء شكاف خواهيم رسيد ...
و ما با هم در اين چاه دهان گشاده -كه چه ناميمون بر من نيشخند ميزند- سقوط خواهيم كرد
ده سال و اندي با اين حيوان زيستم ،حيواني كه نامش "من" بود!!!
و اكنون روز جداييم فرا ميرسد ...
به درون چاه پرت ميشود و من به دنبالش روان خواهم شد...
بر لبه هر تيغ ميلغزد و من به دنبالش روان خواهم بود...
فرو ميافتد و من به دنبالش روان خواهم بود...
و در آخر قطعه قطعه شده بر فراز دروازهاي خانه پدريم فرو ميافتيم!
وه! كه چه دردآور، چه شجاعانه، چه دليرانه خود را فداي بقاي من و خداوندگار عزيزم ميكند!
ده سال در هم زيستيم، با هم نعره زديم، با هم فرياد برآورديم ،با هم خنديديم واي كه هيچگاه با او نگريستم!
عزيزم را –مرا- بنگريد كه فرو ميافتد!!!
با او حيات يافتم و امروز او مرا حيات ده ميشود!
وامصيبتا! كه اندوهي سترگ چونان خاكستري خاسته از ژرفناي دهان زمين –از ژرفناي دهان يك آتشفشان- مرا پوشاندست!
وامصيبتا! كه چه نكبتبار كرمهايي هرزه بر بدن عزيزم آرواره ميخوايند!
وامصيبتا! كه اين به دستان من آفريده شد!
وامصيبتا! كه امروز من او را به فنا خواهم سپرد!
واي بر من!
خداوندگار تاريكي بر من آي! تو را التماس ميكنم، بر من آي!
بر من آي و جرعه اي از آن خون حيات بخشت به گلوي خشكيده ام بريز، بريز و درنگي بر من صبر كن!
از پس آن يكسره هرچه را خواهي از من بگير و فرو شو!
حيوانم بر فراز دروازهايت فرو خواهد آمد!
جسدش را پاس دار و چون كودكك او را در آغوش گير!
والا ترين تاريك هات را بر جسدش به سوگ فراخوان!
جسدش را تقديس كن و از پس آن جسدش را بر آتش مقدست بسوز!
درود بر ايثارش فرست و از پس آن جسدش را بر آتش مقدست بسوز!
واي خداوندا ،خداوند تاريكي ،قدرتم را بر من باز آر!!!
تو داني به صحرا فرو شدم تا از اين "شادي" و "غم" كه آوردگاهي بر آنان شدم بگريزم!!!
و چون بر تافته شنها فرود آمدم ،صحرا را "خود" دريافتم!
بر اندوه حيوانم غمخوارم و در شادي رستاخيز شاد!
به كدام سو روم كه هر سو نگاه اندازم پاره هاي تنم را فرو به خونم دريابم!
چون بر شادي و غمم نظر كنم بدنم از هم مي گسلد!
بر شما از من چه گذشت كه مرا چونان جزايي ميدهيد!
اي تندر خشم به غرش آي و بر من باراني از خون فرود آر!
اي الاههء وحشي مرا مرگي سخيف آر!
ار پرندهء تندر اينبار چنگالهات را در من فرو كن و مرا زين قلمرو كثيف بر آور!
مرا تاب در ديدن قطعه ،قطعه شدنم حيوانم نيست!
اي عزيز، اي برادر، اي من-ه من، اي دلير مرگت را بر من ببخشاي!
محكوم شدي به زندگاني آفريدن! تو را تا ابد پاس خواهم داشت!
بر گورت ارزنده ترين-ه خاكستران را خواهم پاشيد!
وحشيگريت را تا غايت بر خواهم آورد!
كاري كنم كه همه گان تو را چونان ياد كنند كه اين ستاره بر شونده را!
مرا بر من ببخشاي اي دلير!
روزنه لبخند سزاوار اين مرگ است!
هان! تمام شما كه اين ميرنده را ميشناسيد! يكصدا سرود شادماني بر مرگ اين ميرنده بخوانيد!
مرا رها كنيد تا بر حيوانم بگريم!
مرا رها كنيد تا رستاخيز بر فراز تيرگي شب بدرخشد!
مرا رها كنيد تا اين جرم را –نابود كننده- را در هم شكنم!
مرا رها كنيد تا نيروي انفجارم به راه خود رود!
مرا رها كنيد تا باز بر شما فراز آيم!
مرا رها كنيد تا ...
مرا رها كنيد و سرود شادماني سر دهيد كه روان-ه حيوانم بر ميشود!
1 comment:
Where did you find it? Interesting read Reviews on automatic coffee makers
Post a Comment