خوب! داستان ما به حدود سال 1970 برميگرده.
به يك خانواده نه چندان پولدار ولي نه فقير.
خانواده آقاي ‹سلاين›.
درباره آقاي رابرت سلاين پدر خانواده اطلاع زيادي ندارم چون اگه راستشو بخواين قهرمان داستان ما -يعني پسر ايشون- هم اطلاع زيادي از پدرش نداره.
( اينجا بذارين همون يه زره اي كه از رابرت ميدنم رو بگم ... رابرت يه مرد ديندار بود در تولد 6سالگي پسر عزيزش يعني جسي سلاين يه انجيل بهش هديه داد كه اولش نوشته شده بود ‹به جسي، پدرت رو دوس داشته باش› رابرت همون سال يعني وقتي كه جسي 6 ساله بود درگذشت.)
و اما مادر خانواده ماري، خوب اون زن خوبي بود اما بعد از مردن شوهرش به الكل و مواد معتاد شد ...
چيزي نزديك 1 سال و نيم تقريبا هر شب با يه مرد خونه ميومد و آخر سر هم همه همون پوليم كه از رابرت مونده بود رو دود كرد و خوردو تباه كرد ... بعد از اين ماجرا ماري و جسي –پسرش- خيابون خواب شدن ... جسي مزاحم ماري بود تا زندگي كنه پس ... خوب بذارين از اينجا ببعدش رو وقتي دارم درباره جسي حرف ميزنم تعريف كنم...
و اما جسي قهرمان داستان ما كه داستانمون روايت زندگيشه! خوب!جسي پسري-ه با 1.82 متر قد و 72 كيلو وزن موهاي قهوه اي بلند و پوستي تقريبا نرم ،همونطور كه ميدونين جسي فقط 6 سال داشت وقتي پدرش مرد. اون فقط 8 سال داشت كه مادرش اون رو به يتيمخانه ‹خواهران رحيم› -واقع در شماره 29، خيابون ريونوود كرت فرستاد - و اين جايي بود كه كلي اتفاق توش رخ داده - مطمئن باشين مفصل درباره اين محل و اتفاقاتي كه براي جسي اونجا رخ داد خواهم گفت ...
حالا اگه موافقين خونه جديد جسي يعني اون يتيم خانه رو بررسي كنيم!
اين مكان از دو بخش متشكل ميشد 1) يتيم خانه و 2) بيمارستان رواني - جايي كه هيچ وقت يتيتم ها حق نداشتن پاشونو بذارن ،اللبته شايعاتي بود كه بعضي از بچه ها به اونجا رفتن ولي هيچوقت كسي نفهميد كه واقيت داره يا نه!- در واقع اين مكان يه زندان قديمي بود سرد و نمور با آجرهايي به رنگ خاكستري تيره! جاي بزرگي بود 6طبقه و در حدود 100 متر عرض داشت، جسي هميشه صداهاي عجيبي از اين عمارت ميشنيد گويي كه زندست (راستي! اولين بار كه جسي وارد اين يتيم خانه شد هوا باروني بود و ظاهر ساختمان تيره تر جلوه ميكرد!).
قبل از اينكه داستان زندگي جسي تو اين نوانخانه رو شروع كنيم و اتفاقات رو شرح بديم بذارين از نماي اطاقي كه جسي توش بود بگيم.
از پنجره كنار تخت جسي درست در وسط حياط يك چاه قديمي بود كه سابق براين آب داشت و ازش استفاده ميشده!
اين چاه به ‹چاه آرزو› مشهور بود چون شايع بود كه تعدادي از بچه ها با پرت كردن خودشون توي اين چاه عميق به آرزوشون رسيدن -آخرين راه خروج از اين نوانخانه براي هميشه!-
-ادامه دارد-
3 comments:
Some people have just found about
there magical powers. And have not yet found out how to use them yet.
So you need to put this your talking about in english for the people who have'nt found out what
we are or what we are. But I'm sure what ever your talking about is enteresting.
BEAST LUCK......
Enjoyed a lot!
Ford galaxy body kits C6 2005 corvette license plate frames Land rover freelander drive shaft Multi trip insurence bermuda Body kits for 2003 corolla s 94 altima body kit Abc body kits 1 fioricet order online casino gambling american modern home insurance Home mortgage nj rate Body kit 91 honda accord body kit 97 ford ranger Fast audi non stop cum free hardcore anal pics 2000 camaro body kit
This is very interesting site... » »
Post a Comment