بالاخره این «کاکتوس گرایی» کرمکی کار خودشو کرد بیاین اینجا : New скандалить ذهنتونو درگیر حفظ کردن لینک نکنین این لینک حالا حالا ها اینجا خواهد بود!!!!
Friday, May 05, 2006
If I Leave || Will I Be Here Again?!
Monday, May 01, 2006
ubinr
فک کنم کاملا به اين درک رسيدم که در شرايط حاضر به لحاظ شرايط زمانی و مکانی هيچ گونه تاثير مثبتی از من امکان پيدايش نداره بنابراين سعی ميکنم با لبخندی واقعی بشينم و سعی کنم کار مضری نکنم ... تو هم لطفا يکم با من راه بيا ... (به جماعت: نميدونم چه مرگم زده ولی تو هر جملهام چه مربوط باشه يا خير ميخوام عبارت «فلسفی» رو جا بدم!) اون اغتشاش ايرلندی حالا از حالت جامعيت خارج شده و صرفا در بخش زبان مغزم متمرکز شده ... چقد شر و ور ميگم! راستی اکيدا بر اين اعتقاد استوارم که اين بلاگ بايد به پرشين بلاگ منتقل شه .. راستش دليلی براش ندارم ولی فک کنم دليلش اينه که دوس دارم! بهرحال اگه از اينجا رفتم دلم برای اينجا تنگ خواهد شد ... فک کنم اين رويهء کاکتوس گرايی به منم سرايت کرده شايدم اين فقط فکر ميکنم که اينجوری شده شايدم همه اين جمله جنبش فرا روانی همون اغتشاش است و من اساسا اين فکرا رو نميکنم ... ولی نه احساس ناراحتی دارم نه اندوه (يعنی نه داون ام نه دپ) واسه اينکه خودمو راحت کنم اجازه بدين يه بار ديگه رو اون کلمهء واقعی -که اول پست گفتم- تاکيد کنم. حالا شب خوابم ميبره ... شب خوش.
Saturday, April 29, 2006
nhhoj
Tuesday, April 25, 2006
CITATION...Sick Fuck
قشنگ يه مشت انين.
چيه خوب عصبيم.
دو جملهء بالا اقتباس بود...
راحت کنم اگر اينکه آدم بخواد خودشو تخليه کنه به توالت مربوطه ميشه من الان خود تريلی-ام...
Use Ur Fuckin Minds
راستی جديدا فهميدم که ريپ رو کاملا هستم و ر.ی.پ رو بيشتر ...
الان نه بلای آسمانی بر من نازل شده ... نه عشقم به فاکم داده و نه هيچ کدام از اين دردهای روتين ديگر که آی! چه محترمانه ستند....
بهرحال حال الان گويی تريلی را طلبيدن ميکنم...
رو عبارت-ه ميکنم هم تاکيد ميکنم...
جانه عزيز شما فراموش کرده بودم رويه زندگی من از هر نوع رويه خارج-ه و ساعت خوابم بهرحال بين ۳ و ۴ معلق-ه ...
يه قرص خواب که باعث سر درد و نرسيدن خون به مغز نشه نداره کسی؟ خداييش ميطلبم ...
الان دقيقا درگير يه اغتشاش از نوع ايرلندی ام از اونا که هيچ دليلی براش نيست ولی خوب هست ديگه ...
بهرحال فردا ساعت ۱۰ ۱۱ همه چيز معمولی خواهد بود .. چون دليلی نداره معمولی نباشه ...
يه چيز ديگه بگم بعد ميرم سر اصل مطلب ... امشب با اينکه خيلی دلم تنگ بود ولی احساس دلتنگی نکردم ... من نفهميدم دقيقا چی شده ولی خوب حالا ...//....!!!
بميريد ٬بميرید ٬درين عشق بميريد //--// درين عشق چو مرديد همه روح پزيريد
بميريد ٬بميريد ٬وزين مرگ نترسيد //--// کزين خاک برآييد ٬سماوات بگيريد
برميريد ٬بميريد ٬وزين نفس ببريد //--// که اين نفس چو بندست و شما همچو اسيريد
يکی تيشه بگيريد پی حفرهء زندان //--// چو زندان بشکستيد همه شاه و اميريد
بميريد ٬بميريد بپيش شه زيبا //--// بر شاه چو مرديد ٬همه شاه و شهيريد
بميريد ٬بميريد وزين ابر برآييد //--// چو زين ابر برآييد همه بدر منيريد
خموشيد ٬خموشيد ٬خموشی دم مرگست //--// هم از زندگيست اينک زخاموش نفيريد
بذار بشمرم!! .... دقيقا ۱۰۰۰ لعنت سياه به کسی که پی کج فهميه اين شعر بره ...
سعی کنين به MDB اينجوری نگا کنين...
------
سخن هفته: دوست من مطمئن باش اين آخرش نيست و اونقدر که فکر ميکنی بد نيست اوضاع !
مقتبس ....
------
این روز ها اما فقط صدای تو را که بشنوم کافیست.
مقتبس ....
------
واقعا خيلی باحالی خدا ! // من خدامو هيچ وقت با تو عوض نميکنم
مقتبس ....
------
Cut The Shit Outta This//....
Wednesday, April 19, 2006
Hush!
و من ٫اورگاسماترون .دستی دراز شده به قاپيدن
تصوريم از درد است ٫خدمتگذارانم زمين را از هم ميدرند
چاپلوس و گستاخ٫ نامضروع و پوچ
دو هزار سال زجر و شکنجه در نامم خوابيدست
برتريم از تزوير است و از جنون-ه قانون
نامم مذهب است ٫روسپيی مقدس ٫ساديست.
واقيت رو میپيچونم و بر دنيا حکمرانی ميکنم
نام تاجم فريب است
امپراطور خدعهام ٫به پايم خواهی افتاد
به يغما ميربمت ٬ذبحات ميکنم ٬سقوطت سود من است.
و تو همچنان چاپلوسی ميکنی و از دردت لذت ميبری
عهد هايم همه دروغند و تمام عشقم ٬نفرت.
سياست مدارم و اين منم که سرنوشتت را رقم ميزنم
در برابر دنيايی شهيد شده رژه ميروم ٬ ارتشی برای جنگ
از روزهای سلحشوری ميگويم از پيروزی و اقتدار
بيرقی خيس خورده در خون حمل ميکنم ٬تحريکی ميکنم که شجاع باشی
تو را به سرنوشتت رهنمون ميشوم ٬به گورت.
استخوانهايت ستونهای قصرم ميشوند و چشمانت مرصع تاجم
که من مارس هستم خداوندگار جنگ و تو را در هم خواهم کوبيد.
ا همه اينا گذشته يه فرنچ انقد بايد آرزوی دوری باشه؟
مگه من چی خواستم؟!
Kiss Me DEEP
Kiss Me 4 Evermore
Sunday, April 09, 2006
Arisen
راوی: دوستانم به بهشت کوچک من خوش آمديد (عبارت بهشت همراه با پوزخند و حرکت سر به جهات)
و خانم غمگين (به کسی اشاره ميکند) شما هم ...
شما هم به تور من نزديکتر شويد.
-: ميگی نميخوای خودتو جايی که دست هيچکس بت نرسه خودتو غايم کنی
هرکيو ميبينی ميخوای بش ثابت کنی برده هيچکس نيسی ٫هيچکس نميتونه بندت کنه
ميخوای که مشتتو تو هوا نگه داری و حاکم اين باغ وحش باشی
-: تو فقط ميخوای جايی باشی که همه دنيا نگات کنن
چون جراتشو داری که واسه خودت
ميخوای داد بزنی : ميخوام واسه خودم کسی باشم
کسی باشم
نميخوای ا گشنگی بميری و نميخوای ته مونده آی سفره رو بخوری
نميخوای گدايی کنی و نميخوای پشت ميز نشين باشی
ديگه کارد به استخونت رسيده.
-: ماشينای زرقی برقی ميخوام و پول کثيف ... يه خروار راک ن رول.
تو شهرت زندگی ميکنم و تو آتيش خواهم مرد ... به پيری نخواهم رسيد.
Monday, March 27, 2006
2 2 Go -next part-
خدای به حق پنچ تن عقل بده اونايی رو که خيال ميکنن با پيچوندن مطالب ميشه اونا رو تحليل و باز کرد و وضوح بخشيد. قبل از اينکه شروع کنم به نوشتن-ه مطلب-ه اصلی يه چيزی بگم ٫مرض ميگرن رو علاوه بر اينکه ميشه از پدر و مادر به ارث برد از جهان و علم فيزيک و فلسفه هم ميشه به ارث برد. حالا توضيح و ربطشم ميبينين. يه چيز ديگه تئوری در علم به نظريه-ای که ارائه شده ميگن ٫حتی اگر اثبات نشده باشه. اما اينجا من هرچی عبارت «تئوري» رو به کار بردم بدونين نظريه-ای-ه که اثبات شده. و اما امشب بپردازيم به يه بسط (الان ن تا آه و ناله هوا رفت که خدايا ما رو از دست اين بشر چت مخ نجات بخش ٫خوب کی مجبورتون کرده بخونين؟!!!) ... بله و اما ... امشب بپردازيم به يه بسط ٫بسط-ه تئوری-ه من از فلسفه به فزيک (وقتی فلسفه رو با فيزيک اثبات کنی بعد روند معکوسش اينه که فيزيکم از لحاظ فلسفی اثبات کنی ديگه.) نيچه ميگه که: «انسان بنديست ...(و الا آخر٫ ن بار تاحالا گفتمش)» و من گفتم که انسان نوعی رابط هست. اگر رابط نباشه ٫ارتباط نيست. اگر ارتباط نباشه گسيختگی هست ديگه نه؟ حالا ارتباط اين مطلب با فيزيک (صد اللبته رشته تخصصی و مورد علاقه خودم فيزيک کوانتوم نه نيوتونی) تئوری ريسمانی ميگه: «در سطح ريز ماده -ذرات بنيادين- ريسمانهايی از انرژی مجود داره که باعث ثبات و پايداری ذرات در کنار هم ميشه و اگر اين ريسمان پاره بشه از نقطهء فقدان-ه اون ريسمان يکپارچگی جسم و اساسا فضا از دست ميره و دهانهای از اون نقطه از فضا به يه نقطهء ديگه و مجهول از فضا باز ميشه -به زبون ساده کريدوری از مکان پارگی-ه ريسمان انرژی به نقطهای مجهول باز ميشه-» يه توضيح مختصر بدم که تو اين کريدور عدم هست (اين يعنی چی منم نميتونم درکش کنم) اما بهرحال چون عدم چيزی نيست و اساسا عدم-ه اگر جسمی وارد دهانه اين کريدور بشه از سر ديگهء کوريدور پرت ميشه بيرون. مدتيم که طول ميکشه تا جسم از يک سر کريدور به سر ديگش برسه اساسا مساوی خواهد بود با عدد صفر در هر نوع واحد زمانی مثلا ۰سال يا ۰ميلی ثانيه. علتش هم اينه که زمان در کنار فضا مفهوم پيدا ميکنه و در عدم ما چيی به عنوان زمان اساسا نداريم. دقت کنين که با ايجاد اين گسيختگی عملا جسم ای که درش اين گسيختگی ايجاد شده فنا ميشه چون اين کريدور بدليل داشتن فشار پايينتر نسبت به هر چيزی ٫همه چيز رو درون خودش ميکشه و به دليلی که بالاتر گفتم همه چيو از درون خودش به بيرون پرت ميکنه بنابراين اين روند از هردو سر و در هردوسر اونقد ادامه پيدا ميکنه تا کل جهان از يه سر کشيده بشه بيرون و از اون سر پرت شه بيرون و چون وقتی پرت شد بيرون بازم جسم و جسرم هست بازم کشيده ميشه تو پرت ميشه بيرون يعنی تا ابد از دوسر اين کريدور جهان به داخل کشيده ميشه و از دو سر به بيرون پرت ميشه (اينو زياد سعی نکنين بفهمين چون عملا ممکن نيست فهميدنش!) ايناييم که ميگم توزيح اضافه برای روشن کردن نيست ٫توزيح لازم-ه. خوب ديديم که در فيزيک با حذف اين بند چه مسائلی پيش اومد بعضياش خوب و بعضياشم بد. حالا اگر همين بند رو در فلسفه از ميان حيوان و ابرانسان حذف کنيم گسيختگيی درست مطابق با روند فيزيکی اتفاق ميفته چون اساسا بعد روان از حيوان (توجه کنيد که حيوان روان دراه فکر نداره) و بعد جسم از ابر انسان که جفتشون نوعی وجه به عاريه گرفته شده از هويت انسان هست حذف ميشه. پس هر دو طرف قضيه با مواجه شدن با مشکل کمبود وجهی که برای هويتشون تعريف شده به ناچار محکوم به نابودی ميشن -کاری نداريم که قسمتی از ايندو بهرحال مجبور به نابودی هست فرض ميکنيم اينطور نيست- از تطابق اين دو تئوری با هم ميشه اينطور نتيجه گرفت که تئوری ريسمانی علاوه بر اينکه وجودش از نظر علم اثبات شده از ديدگاه فلسفه هم وجودی لازم برای وجود ثبات در جهان است. حالا فهميدين ميگرن رو از جهان و علم فيزيک و فلسفه هم ميشه به ارث برد؟!... شب خوش!
Thursday, March 23, 2006
2 2 Go
اين نوشته خيلی طولانی داره ميشه ها!!!!!!!!!
اول از همه يه اشاره مختصر بکنم به چيزی که ميخوام بگم و در ابتدای اين اشاره بگم که مطلب فلسفی-ه که کسايی مثل الناز که با فلسفه حال نميکنن در جريان قرار بگيرن
گرچه من پيشنهاد ميکنم اينو بخونين چون اولا حالا ۱۰دقيقه بالا پايين چيزی نميشه بعد هم يکی از اين دو مطلب در ارتباط مستقيم با اپيدمی-ای که تا اونجايی که من ميدونم ۱۰۰٪ دور و بري-ام دارنش و راستش فک ميکنم دول دنيا بايد به اين بيشتر از آنفولازای مرغی اهميت بدن...
بهرحال دو مطلب يکيش سهيم کردن ديگران در اثبات عملی يه تئوری فلسفی از خودمه که اين تئوری رو وقتی داشتم با نشميل (يکی از دوستان-ه عزيزم) صحبت ميکردم به ذهنم رسيد و همونجام اثبات استنتاجيش کردم با استفاده از قضايای فيزيکی و فلسفی
> نشميل جان ازت متشکرم که باعث شدی اين تئوری به ذهنم برسه
همينجا بگم که ريشه پايه اين تئوری ٫تئوریای از فردريش نيچه هست در باب مکان هويتی به نام انسان در ميان دو هويت ديگر به نام حيوان و ابر انسان (بگم که ميتونيد رساله های توضيحی شناختی بر اين ۳هويت رو از خود نيچه بخونيد که کاملا متوجه خود اين هويتها بشيد گرچه اين نيازی برای فهميدن تئوری من نيست بهرحال هرجور دوست دارين اما اجباری بر اين نيست) بهرحال يه اشاره لازم و کافی به مکان هويت انسان در ميان هويتهای ابرانسان و حيوان از زبان خود نيچه خواهم داشت ...
به همين عنوان به تمام نيچه شناسان محترم اين امکان رو ميدم که در همين لحظه تئوری من رو بدزدند و به نام خود استفاده کنن چون بگرچه اين انصاف نيست ولی کاريم از من بر نمياد که انجام بدم .. و اين اجازه رو به فيزيکدانان محترم هم ميدم چون از مطالب فيزيک نيوتونی و کوانتوم برای اثبات اين تئوری استفاده شده پ اونام حق به گردنم دارن...
و دومين مطلب که شايد برای يه پست ديگه بذارمش گرچه حتما اينکارو نخواهم کرد چون به لحاظ اجتماعی و عمومی از اولی مهمتر و حياتی تره اينه که ميخوام يه تئوری ديگرو که نميدونم ماله خودمه يا نوعی بازگو و بررسی کردن بگم
خوب اول بريم سراغ تئوری خودم...
پايه >فردريش نيچه -کتاب: چنين گفت زرتشت پيشگفتار سوم-: انسان بنديست بسته شده ميان حيوان و ابر انسان بندی بر فراز مغاکی.
تئوری >در صورت پذيرش گفتار بالا -اثبات آن را خود نيچه و نيچه شناسان ارائه داده و کامل کردهاند- انسان توان انتقال هر نوع جريان انرژی ٫روحی يا احساسی را داراست و هويتی به نام انسان اساسا به نوعی هادی و رابط است و اين خاصيت رابط بودن اساسا وجهی بسيار مهم از داشتن هويت انسانيست چون با مکان-ه تعريفی هويت انسان به ناچار بوجود میآيد و بالعکس ~~> با تعريف نوعی رابط ,اساسا هويتی انسانی قابل شکل پذيريست.
اثبات تئوريک > اگر اين بند را فلزی فرض کنيم بر اساس قوانين فيزيک هاديها (در فيزيک نيوتونی) اين بند توان انتقال انرژی را دارد (جريانات روحی و احساسی انواعی از انرژی ها هستند<~~در لحظه توضيح بيشتر جايز نيست اما مراجعی ارائه خواهم داد که اثبات اين مطلب را در خود دارند) پس مطلب به وضوح ثابت شده مينمايد.
اگر اين بند را غير فلزی فرض کنم (از هر جنس ماده) بر اساس اصل وحدت ذرات بنيادين در فيزيک کوانتوم با توجه به يگانه بودن الکترون -بر اساس اين اصل- عملی بودن انتقال جريان انرژی کاملا اثبات شده است.
اگر اين بند را نوعی پيوستگی انرژيتيک فرض کنيم اين پيوستگی قابليت جريان و جايگزينی را بر اساس قضايا و اصول فزيک (کوانتوم و نيوتونی) دارد بطور مثال اگر در يک خط پشت سر هم مثلا از حرف الف را بنويسيم و قسمتی خاص از آن خط را جدا کرده و به آن نامی دهيم با پاک کردن يک الف نوشتن آن در آخر خط و نوشتن الفی ديگر در همان مکان چيزی در آن قسمت خاص از خط نوشته شده تغيير نميکند.
و اما سهيم کردن شما در اثبات عملی اين تئوری بوسيله خودم (بدين معنی که من به شخصه ميان دو انسان نقش رابط و جريان دهنده را پيدا کردم و دريافتم را از احساسات شخص اول به عين به شخص دوم منتقل کردم طوری که شخص دوم با درک احساس و رفتار شخص اول جايگاه شخص اول را در مسئله جاری پيدا کرد و با درک اين جايگاه واکنش نشان داد)
قضيه از اين قرار بود که من با علی (دوست) در حال صحبت کردن درباره احساس او نسبت به شخص دومی بودم علی در حين صحبت احساس خودش رو برای من گفت و من عينا اين احساس رو به دوستی ديگر (الناز) منتقل کردم و اين دوست با درک مسئله احساسی نفر اول (علی) واکنش شخص خودش رو نسبت به اين نوع از احساس و اين مسئله احساسی با نوعی رفتار تعريف شده انجام داد. (که برای حفظ حريم خصوصی هردو نفر اين واکنش و مسئله احساسی رو خصوصی نگه خواهم داشت).
و اما مبحث دوم... اين خيلی از قبلی خلاصه تره مختصر و مفيد سعی ميکنم باشه...
مطلب عجز افراد در ابراز آشکار و مستقيم احساس شون نسبت به کسی ديگه به خود اون شخص هست
بيايد صرفا در محيط خودمون دربارهش بحث کنيم وقتی ميگم خودمون همومون ميدونيم اين خودمون و دور و بريا کيان
از خيليا تون اينو پرسيدم که چرا اينجوريه و خيلياتونم همينجوری هستين اما همه اما اگر ارائه ميدن ~~>شايد دليلش اينه شايد اونه ...
منم اينجا دليل ارائه نميدم مقصدی نميگم يه راهی شايد ٫اونم شايد نشون بدم
چيزی که ميخوام بگم اينه هويتی به نام احساس علاقه عشق يا هرچی دوس دارين اسمش رو باشه. من ميگم احساس هويتيست کاملا محاط شده و تعريف شده در يک شخص...
اگر کسی (شخص الف) نسبت به کس ديگری (شخص ب) احساسی دارد چيزيست از خود شخص الف به خود شخص الف و نه چيزی بين شخص الف و ب ...و نه چيزی وابسته به شخص ب و حتی ريشه اين احساس حاصل انطباق افکار و آرمانهای شخص الف با وجود و هويت شخص ب است و نه هويتی به نام شخص ب
پس توجه کنيد که واکنش شخص دوم دربرابر احساس شما و رابطه شما (منظورم شما-ه نوعی-اه!) با شخص دوم (شخص ب) هيچ ارتباطی نميتواند <~~ تاکيد ميکنم نميتواند با احساس شما داشته باشد. و اين تنها دليلی لازم و کافی برای آشکار بيان کردن احساس شما به شخص دوم ميباشد.
> گفتم منم دليلی ندارم که چرا نميکنين فقط گفتم چرا بايد بکننين (تاکيد دوبله: شمای نوعی)
> اگر حس ميکنين با واکنش شخص دوم و يا نوع رابطهء شما با شخص دوم تغييری در اين احساس ايجاد ميشه صرفا به احساستون شک کنيد -راحت کنم اين احساس خالص نيست!!!!- (تاکيد سوبله: شمای نوعی)
اگرم هنوز چيزی برای نوشتن مونده من ديگه نميکشم که بنويسم بنابراين اگه حس کردين کم کسری هس بم بگين که تو پست بعدی يا بين خودمون دربارش صحبت کنيم.
نقدا...
شب خوش!...
Friday, March 17, 2006
Jesse
[Jesse to
Invisible Circus // God // Doctor "D" // The Nurses // Billy // Judah // Disciples // Congregation // world // Mother // Sister Sadie]
Tuesday, March 14, 2006
... Draws Near
شامگاهان سرخ رو به پايانند.
آذين خونين شبانهء روزناهمههای روی پنجرهء اطاقم رو به آخر ميرود.
کلاغ دو بار خواند.
از فراز کوههای اطراف دگر بار زوزهء گرگها -زير نور نقرهای بهاری مهتاب- به گوش ميرسد.
گويی هنوز میپندارند توانند مرا به کيش خود خوانند.
ردای سرخ خونين را به گوشهای میاندازم و بالهای سپيد و سياهم را از هم ميگشايم ...
تا پرها در نسيم صبح بهاری همراه با موهايم به رقص آيند.
بالهای گشادهام مرا به پرواز ميخوانند اما بر زمين مينشينم تا باری دگر بوسهای بر لبانت بزنم.
آسوده سر بر بالين بگذار.
شب خوش!.
Saturday, March 11, 2006
...
مرده بدم ٫زنده شدم ٫گريه بدم خنده شدم //--// دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
ديدهء سيرست مرا جان دليرست مرا //--// زهرهء شيرست مرا زهرهء تابنده شدم
گفت که ديوانه نهای لايق اين خانه نهای //--// رفتم و ديوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نهای رو که ازين دست نهای //--// رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای //--// پيش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زير ککی مست خيالی و شکی //--// گول شدم هوا شدم وز همه بر کنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبلهء اين جمع شدی //--// جمع نيم ٫شمع نيم دود پراکنده شدم
گفت که شيخی و سری پيش رو و راهبری //--// شيخ نيم ٫پيش نيم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری ٫من پر و بالت ندهم //--// در هوس بال و پرش بی پر و پر کنده شدم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو //--// زآنک من از لطف و کرم سوی تو آينده شدم
گفت مرا غشق کهن از بر ما نقل مکن //--// گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
چشمهء خورشيد توی سايه گه بيد منم //--// چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
تابش جان يافت دلم وا شد و بشکافت دلم //--// اطلش نو يافت دلم دشمن اين ژنده شدم
صورت جان وقت سحر لاف همی زد ز بطر //--// بنده و خربنده بدم ٫شام و خداونده شدم
شکر کند کاغذ تو از شکر بی حد تو //--// کامد او در بر من با وی باشنده شدم
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ بخم //--// کز نظر و گردش او نور پذيرنده شدم
شکر کند چرخ فلک از مَلِک و مُلک و مَلَک //--// کز کرم و بخشش او روشن و بخشنده شدم
شکر کند عارف حق کز همه برديم سبق //--// بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
زهره بدم ماه شدم ٫چرخ دو صد تاه شدم //--// يوسف بودم ٫ز کنون ٫يوسف زاينده شدم
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر //--// کز اثر خندهء تو گلشن خندنده شدم
باش چو شطرنج روان ٫خامش و خود جمله زبان //--// کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم
Sunday, March 05, 2006
untitled
آمدهام که سر نهم عشق تورا به سر برم // -- // ور تو بگوييم که نی ٫نی شکنم شکر برم آمدهام چو عقل و جان از همه ديده ها نهان // -- // تا سوی جان و ديدهگان مشعلهء نظر برم آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم // -- // آمدهام که زر برم ٫زرنبرم خبر برم گر شکند دل مرا جان بدهم بدلشکن // -- // گر ز سرم کله برد من ز ميان کمر برم اوست نشسته در نظر من بکجا نظر کنم // -- // اوست گرفته شهر دل من بکجا سفر برم آنک ز زخم تير او کوه شکاف ميکند // -- // پيش گشاد تير او وای اگر سپر برم گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود // -- // تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم آنک ز تاب روی او نور صفا بدل کشد // -- // وانک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم در هوس خيال او ٫همچو خيال گشتهام // -- // وز سر رشک نام او ٫نام رخ قمر برم اين غزلم جواب آن باده که داشت پيش من // -- // گفت بخور ٫نميخوری پيش کسی دگر برم
Tuesday, February 28, 2006
Helldorado
روزها از پس هم میآيدند.
شايد بدترينها نباشن و لی بهرحال بهترين ...
بهترين بر فراز نهمين دروازه خورشيد قد افراشته.
داشتم به اين نکته فکميکردم که چرا آدم نتونه بعضی وقتا بلاگش رو به بقيه اختصاص بده ... چون جواب منطقی پيدا نکردم که چرا نميشه... تصميم گرفتم بعضی وقتا اينکارو بکنم.
بيا و مرا بر فراز تاريکی ببر.
بجايی که از آن آمدهام.
بجايی ببر که زانو زنم و سايهام بياسايد.
و در امتداد ديد کودک درونم ...
دردی نيست که پيشانی خونينم را التيام دهد.
بارانی نيست که اين خاموش شهر را نجات بخشد.
بارانی نيست که همه را نجات بخشد.
مکانی نيست که اين خاموش زمين را نجات بخشد.
جايی که همه را رها سازد.
پدر مرا به سرزمين مقدس بر تا بياسايم.
آه!آسمانها بر سرمان فرو ميريزد...
و نميدانم که سرزمين مقدسم کجاست!
ميتوانی مدتی با من پرسه زنی؟
که من طعم سرزمين مقدس را ميدانم.
پدر صدايم را ميشنوی؟
اين درديست که فريادش نميکنم!!
پدر ميدانم که صدايم را ميشنوی...
سرکوب شدهام اما رامم نخواهند کرد
Monday, February 20, 2006
روایتهای موازی
پيشگفتار اول:
تمام روايات موجود در اين داستان به دليل نام و سبک داستان مجبور به موازی بودنند.
پيشگفتار دوم:
مخاطبين عزيز من در اين داستان نقس سوم و راوی را بر عهده ندارم بلکه ترجيحا نقش دوم و مرد را بر عهده دارم.
فصل اول:
با دو خطکش روی ميز آنقدر ور ميروم تا باهم موازی شوند.
دو نفر موازی باهم روی تختم دراز کشيدند.
در پذيرايی دو کاناپهء ۳ نفره -روبهروی يکديگر- به صورت موازی قرار دارند.
لبهء تراس جلويی و پشتی کاملا با يکديگر موازی هستند.
فصل دوم:
در کوچه دو ماشين ٫کاملا موازی در حال عبور از کنار يکدیگرند.
چند صد متر آنطرف تر در بزرگراه ۴٫ خط موازی با فاصله های برابر کشيده شدند.
در کنارگذر بزرگراه دو ماشين -به حالت دوبله- ٫موازی پارک شده است.
فصل سوم:
در آسمان دو ابر در جهت شمال به جنوب شرقی ٫موازی و در کنار هم در حال عبور از بالای شهرند.
مدار خورشيد زمين و مدار خورشيد منظومهء XI-3168 ٫کاملا با يکديگر موازيند.
فصل چهارم:
وقتی در حال ور رفتن با خطکش های روی ميز هستم ٫تنها چند میليون سال نوری آنطرف تر ستارهای در سياهچالهای فرو رفته محو ميشود.
فصل پنجم:
Saturday, February 18, 2006
Flying
با هر نفسم بوی گند-ه چرکی که داره کمکم تو تنم جمع ميشه خفم ميکنه.
ميترسم دهنمو بز کنم چون ميدونم تنها حاصلش بيرون ريختن-ه چرک آس.
هر ۲۰ دقيقه ٫نيم ساعت حالم بد ميشه ... در حايلکه فشاری که روده هام به معده م ميارن معده م رو به سمت حلقم فشار ميده از زور به جلو خم ميشم و چرک و خونآب رو که بيرون ميريزه رو نگا ميکنم...
چيزه زيادی نمونده که خيرات کنم ... پس حی ميکنم که دارم پرواز ميکنم ...
فردا ميبينمت.
صورت فلکی شکارچی الان تقريبا پشت سرم-ه ٫کمونش و تا آخر کشيده ...
شب خوش!
Wednesday, February 15, 2006
Feeling's I
۱۴:۰۵ ميدان هاشميه:
نگاهها ٫احساسها:
مهم نيس کیايی ٫چیايی بهرحال يه کس کشی همونجا که هسی وايسا. اندوه. اندوه-ه مزمن شده ٫ثبوت ياقته و حک شده در نگاه و صورت. يعنی ميتونم رد شم؟ بم راه بده ديگه٫ وايسا همونجا.
من ناراضيم ٫تو جزروی از اجتماعی پس مقصری مادرجنده. بيا برو تو کونم٫وايسا! من واينميستم.
من يه چيو نميتون درک کنم ... که آدم واسه هيجان عزيزاشو آزار بده!!!!
Tuesday, February 14, 2006
Imagine
۱۱:۱۵
صدای بلبل
صدای خنده
صدای دری که بهم کوبيده ميشه
صدای خنده
۱۱:۱۸
صدای جان لنون.
وقتی ميگم تصور کن...
منظورم اين نيست که يه دنيای بی عيب نقص -بدون بهشت و جهنم و مرز- تصور کنی.
دستام رو تصور کن.
ميدونی باهاشون ه کار ميکنم.
و لبام.
لازم نيست // مهم هم نيست//همیشه لازم نیستند.
دستام رو تصور کن.
Sunday, February 12, 2006
Back Home
Yawyna pirt doog a saw ti Tuoba gniklat mi tahw ees lluoy dna
Monday, February 06, 2006
FUCK IT
ایده ای داری در این زمینه؟
I'm gonna murder superman
Murder superman
Stone cold killer's what I am
////////////////////////
n much more u'd never going to understand....
Wednesday, February 01, 2006
Tribute To Crimson King
زندگی یک سفر-ه. اگه ميخوای يه زندگی واقعی داشته باشی ٫بايد سعی کنی مردم رو هم با خودت به اين سفر ببری. و تنها راهی که ميتونی اينکارو بکنی اينه که اونها رو درون-ه ذهنت جا بدی. بتونن بيان داخل٬ کفشاشون رو در بيارن٫ و با پای برهنه در ذهنت راه بروند تا بفهمند چی اونتو هست (چه خوب باشه يا نباشه). اين تنها راه موجود-ه که در اين سفر بهت بپيوندند ٫حست کنند و باهات صميمی بشند ببرند.
منم يه آدم-ه متوسط-ام مثل هر آدم ديگه-ای.
Stephen Duran
Sunday, January 29, 2006
Vision Of The Horror
اين شبها خوب نميخوابم.
ساعتها با چشمان باز به سايه کج آويز روی سقف زل ميزنم در تلاش برای آرام کردن ذهن بهم پاشيدهام.
ميدانم از چه ميترسم اما توان غلبه کردن بر ترسم را ندارم.
اطاقم چيزی ترسانک ندارد ٫هزاران بار نگاهش کردم.
خيالات هولناکم مرا ميترساند.
دستهايی که نوک انگستان باد کرده اش به پنجههای غورباقه ميماند.
پاهايی کبود که زير پوستش آنقدر مايع جمع شده که باد کرده و به طرز غريبی از هر زاويه به هر سطحی ميچسبد.
موهای بلند و لخت مشکی که اگر در شبی تاريک نور نباشد نميتوان آنرا از رنگ ديوار دود گرفتهء قلعهای قديمی تميز داد ٫و تمام عمرم را عاشقش بودم.
آواهايی اثيری که شيشهء پنجره را شکاف ميدهند و تا پردهء گوشم زوزه ميکشند.
ميترسم از آسمان-ه روشن-ه شب.
از نور سرخ غريبی که از لابلای روزنامههای روی پنجره خود را به داخل میاندازد.
نور سرخی که در برابر آبی-ه سرد برفهای زمستانی زيبا ترين تصوير ميشود.
شبها ميگذرند و من نميدانم که آيا واقعا ميترسم يا اين ترس نيز خيال شبانهی هولناکيست؟!
شب فرارسيدست نور سرخ را از لابلای روزنامهها ميبينم....
شب خوش.
Tuesday, January 24, 2006
Calm n Warm
ديگه مزاحمت نميشم
قول هم نميدم
ديگه دنبالت نميام
ديگه مزاحمت نميشم
حتی يک کلمه هم نخواهم گفت
خوب خزيدم و دور شدم
از اينجا خواهم رفت
ديگه هرگز لازم نيست نگران ترس باشی
هيچوقت بهش فک نکردم
اما هميشه ميدونستم به اينجا ميرسه
هيچوقت چيزا انقد غلمبه نشده بود
هيچوقت حس به اين خوبی نداشتم
هيچوقت خودمو اینقدر آسيبپذير نديده بودم
چيوقت حس نکرده بودم تا حس کنم
ميدونی که حق با تو-ه
درونم گرم و آرومم
ديگکه لازم به پنهان کردن نيست
بذار درباره يه چيزه ديگه حرف بزنيم
نقره خالص شروع به ذوب شدن کرده
ميدونی که حق با تو-ه
منم ميدونم//ولی چه کنم که روياهام تا اين حد واقعگرا نيستن.
Monday, January 23, 2006
Saturday, January 21, 2006
Stomach
دلم درد گرفته اومدم درد دل // شايدم دل درد!
دل دردم پريد ...يکی هواسمو پرت کرد بند اومد.
۳تيکه بود دل دردم ...
تيکه دومش فقط يادمه ...
ما يه رفيق داريم به نامه باب اين باب خيلی آدم گندهيه علاوه بر اون ٫اين دادشه منه ٫خيليم خوبه.
جمله بالا مزخرف شد ولی ميخوام يه بار سعی نکنم خودمو تصحيح کنم!
حالا بهرحال اين باب تنها کسيه که نوشته مينويسه وهمگرا من ميخونم و ميتونم بخونم و از همه بالاتر لذت ميبرم...
حالا دل درد چه ربطی داشت ا اينجا به بعد...
کسی اون بيرون هست که نوشتهء واقعگرا بنويسه درباره وهم گرايی و توزيح بده که عبارت-ه وهم گرايی از وهم اومده و وهم يا مون خيال اساسا وهم-ه تصور-ه خيال-ه و هيچ دليل قطعی-ی نداره که بر اساس-ه چيزی واقعی باشه گرچه ميتونی اساس-ه اقع گرايانه داشته باشه ولی اين الزامی نيست ...
گرفتين؟؟؟ وهم ٫وهم ٫وهم!!!!
يه زمانايی آدم اونقد از واقعيات-ه تلخ اطرافش خسته بود که هنرش که آفرينشش دست خودش بود برد به سمت توهم آش که الاخره يه چيزی رو همونجوری حس کنه و ببينه که ميخواد ...
خوب چه ميشه کرد ما خنگيم ديگه فراموش کرديم که زمان وقتی تغيير ميکنه بر اساس-ه شرايط مقتضياتش هم باهاش تغيير ميکنه...
راستش منم يکی از اون متجدد گراهايم که اکيدا با تجدد در تضاد-م...
الان ما در شرايطييم که بايد از توهمات تلخ و وحشتناکمون به واقعيات (حالا اين واقعیيات هر گهی ميخوان باشن لااقل واقعيت دارن) پناه ببريم ...
بسه ديگه همه حرفمو زدم حوصله سرخاب سفيداب ماليدن ندارم ...
شب خوش!
Tuesday, January 17, 2006
Eventide...
امروز روز خوبی بود.
لذت ميبرم وقتی ميبنم توان درس خوندن رو دارم اونم از نوع سخت.
بيشتر لذت ميبرم وقتی ميبينم مزخرفترين کارها ميتونن باعث بشن زيبا ترين سوژهء عکس رو پيدا کنی.
و از همه اينا بيشتر لذت ميبرم وقتی حس ميکنم فلسفه ميتونی لذت بخش باشه.
باری چه ميشود کرد «شامگاه فرا رسيدست ٫بر من ببخشاييد فرا رسيدن شامگاه را».
يه روزی زردشت اينو گفت. حرفاش خيلی خوشمزهست مزه يه جفت لبو ميده بعد از اينکه قهوه خورده باشن.
خوب ديگه شامگاه فرا رسيدست ٫شب خوش!
Sunday, January 15, 2006
Worthy Of Love
چرا؟ چرا ديگر هيچ چيز نيستم؟
چرا هيچوقت چيزی نبودم؟
چيزی لايق عشق.
آه خداوندگارا! چرا هيچوقت برايت ارزشی نداشتم؟
بگو چرا؟
بگو اصلا من به دنيا آمده ام؟
بگو چرا.
عشق کور-ه فرمانبراتان را نشانم دهيد.
نامم را با خونی جاودان بر صورتهاتان بنويسيد.
ديگر نميتوانم صبر کنم.
دردم بسيار زياد است.
چاه-ه آرزويم مرا به خانه ميخواند.
از من متنفر باشيد ٫مرا ذبح کنيد.
خطرناک است که صورتم را بر ديوارهاتان نقش کنيد.
چيزی جز تاج خاری بر سرهاتان نبودم.
برای هميشه مصلوب شده به صليب نورانی شما.
هيچگاه خداوندگار نجاتبخش عشق نبودم.
نه! به سويم نياييد.
نه! بر من ايمان نياوريد.
برايم نميريد.
همه شما برای عشق اغفال شديد.
آيای چيزی آن بيرون فراتر از ما هست؟ آيا خدايی هست؟ اميدوارم که باشد ..... چون من ٫آن نيستم.
Inspired By: Neon God - W.A.S.P.
Wednesday, January 11, 2006
Vernal Glitters...
پوششی از تاريکی به تن در تاريکيه شب روانم.
زمين خيس شده بيش از هميشه تيره مینمايد ميکند.
برف سفيد از ابر تيرهء بالا بر تمام تيرگی فرو میآيد.
و تمام نوری که بر من ميبارد تلالوی بهاری مهتاب است.
پشت پيچ بعدی برای هميشه از ديد خيانت پيشگان مهو خواهم شد.
لبخندی بزن ٫آوای اثيريت را از سر گير و برای اولين بار مرا ببوس.
ترا من چشم در راهم.
شب خوش.
Sunday, January 08, 2006
Do They Know It's Christmas?
سال ۸۴م. شبکه خبری BBC يک گذارش دربارهء آفريقا پخش کرد که قلب خيلیها رو به درد آورد.
يکی از اون خيلیها کسی بود که چندی بعد شواليه-ای بزرگ شد و همين چند ماه پيش دقيقا نصف جمعيت کل کره زمين احترامش کردند.
اون سال اين شواليهی بزرگ که اللبته اون موقع صرفا يه هنرمند بزرگ بود يه آهنگ ساخت و يه عده از شواليهها و هنرمندان بزرگ ديگر رو هم جمع کرد و با هم اين آهنگ رو برای جمع کردن کمک برای آفريقا اجرا کردند.
اينطور برآورد شده بود که از فروش اين تکآهنگ ۲۰۰۰۰۰پوند کمک برای آفريقا جمع بشه. اما به جای اين مبلغ ٫مبلغه ۱۰۰۰۰۰۰پوند کمک جمع شد!
همون سال همون گروه که اين آهنگ رو خونده بودند و اجرا کرده بودند ٫همه باهم کنسرتيی به نام Live Aidکه بعد اين حرکت پايهای شد برای چيزی که ما سال ۲۰۰۵ در آستانه نشت سران گروه هشت ديديم يا به عبارت دقيق تر همون Live8 ... هنوز فک ميکنی لازمه اسم اين شواليه رو بگم؟!
Original Band Aid ensemble Adam Clayton (U2) Phil Collins Bob Geldof Steve Norman (Spandau Ballet) Chris Cross (Ultravox) John Taylor (Duran Duran) Paul Young Tony Hadley (Spandau Ballet) Glenn Gregory (Heaven 17) Simon Le Bon (Duran Duran) Simon Crowe Marilyn Keren Woodward (Bananarama) Martin Kemp (Spandau Ballet) Jody Watley Bono (U2) Paul Weller James Taylor George Michael Midge Ure (Ultravox) Martin Ware (Heaven 17) John Keeble (Spandau Ballet) Gary Kemp (Spandau Ballet) Roger Taylor (Duran Duran) Sarah Dullin (Bananarama) Siobhan Fahey (Bananarama) Peter Briquette Francis Rossi (Status Quo) Robert 'Kool' Bell Dennis Thomas Andy Taylor (Duran Duran) Jon Moss (Culture Club) Sting Rick Parfitt (Status Quo) Nick Rhodes (Duran Duran) Johnny Fingers David Bowie Boy George Holly Johnson (Frankie Goes to Hollywood) Paul McCartney
راستش خايه ندارم اين ليريک رو ترجمه کنم!
Do They Know It's Christmas
(Paul Young) It's Christmas time There's no need to be afraid At Christmas time We let in light and we banish shade (Boy George) And in our world of plenty We can spread a smile of joy Throw your arms around the world At Christmas time
(George Michael) But say a prayer Pray for the other ones At Christmas time it's hard (Simon LeBon) But when you're having fun There's a world outside your window (Sting) And it's a world of dread and fear Where the only water flowing is (Bono joins in) The bitter sting of tears And the Christmas bells that are ringing Are clanging chimes of doom (Bono only) Well, tonight thank God it's them instead of you.
(Everyone) And there won't be snow in Africa this Christmas time. The greatest gift they'll get this year is life Where nothing ever grows No rain or rivers flow Do they know it's Christmas time at all?
Feed the world Let them know it's Christmas time Feed the world Do they know it's Christmas time at all?
(Paul Young) Here's to you raise a glass for everyone Here's to them underneath that burning sun Do they know it's Christmas time at all?
Chorus (Everyone) Feed the world Feed the world Feed the world Let them know it's Christmas time again
Feed the world Let them know it's Christmas time again Feed the world Let them know it's Christmas time again
پ.ن.
اگه جلوی يک خداوندگار مسلم سجده کنی اين نشانهء پرستش نيست ٫احترامه!!
Thursday, January 05, 2006
Ashes 2 Fire, Dust 2 Flesh
شبی بس دراز بر سر راهمان خوابيدست.
شبی مالامال از نور بلورين مهتاب.
پلک بر هم گذار ٫تا تو را تا آسمان روياهات به پرواز در آرم.
ققنوس بار دگر برخواستست. اينبار نو آورده خود را شفا ميدهد.
پلک بر هم گذار ٫پروازت را به من بسپار.
پلک بر هم گذار ٫خوش بخوابی عزيز.
شب خوش.
Wednesday, January 04, 2006
Bitter Laxative O' Mine...
يه فلش بک کوچولو...
چند شب-ه قبل:
ولادی اونشب تصميم گرفت نره رو مسهل. دندوناشو حسابی تميز کرد و خودشو پرت کرد روی تخت.
رو پهلوی چپش غلتيد و به قوطی مسهل-ه عزيزش که کنار ورق ها و کتاباش گوشه ميز کز کرده بود ذل زد.
چشاش رو به زور بست. رويا شروع شد. يه درخت خشک زمستونی بود که ولادی داشت از رو تراس-ه يه خونه ای نگاش ميکرد.آسمون پشت درخت تمام از سرما و ابر و نور ها قرمز شده بود.
بعد از چند دقيقه کاملا خوابش برد. چنان خوابی که انگار يه خرس-ه. و ديگه تا صبح هيچ رو يايی نديد.
و راستش تا اونشب که تصميم گرفت بره رو مسهل ديگه اصلا رويا نديد.
شب خوش.