Wednesday, January 11, 2006

Vernal Glitters...

پوششی از تاريکی به تن در تاريکيه شب روانم.

زمين خيس شده بيش از هميشه تيره می‌نمايد ميکند.

برف سفيد از ابر تيرهء بالا بر تمام تيرگی فرو می‌آيد.

و تمام نوری که بر من ميبارد تلالوی بهاری مهتاب است.

پشت پيچ بعدی برای هميشه از ديد خيانت پيشگان مهو خواهم شد.

لبخندی بزن ٫آوای اثيريت را از سر گير و برای اولين بار مرا ببوس.

ترا من چشم در راهم.

شب خوش.