ديگه مزاحمت نميشم
قول هم نميدم
ديگه دنبالت نميام
ديگه مزاحمت نميشم
حتی يک کلمه هم نخواهم گفت
خوب خزيدم و دور شدم
از اينجا خواهم رفت
ديگه هرگز لازم نيست نگران ترس باشی
هيچوقت بهش فک نکردم
اما هميشه ميدونستم به اينجا ميرسه
هيچوقت چيزا انقد غلمبه نشده بود
هيچوقت حس به اين خوبی نداشتم
هيچوقت خودمو اینقدر آسيبپذير نديده بودم
چيوقت حس نکرده بودم تا حس کنم
ميدونی که حق با تو-ه
درونم گرم و آرومم
ديگکه لازم به پنهان کردن نيست
بذار درباره يه چيزه ديگه حرف بزنيم
نقره خالص شروع به ذوب شدن کرده
ميدونی که حق با تو-ه
منم ميدونم//ولی چه کنم که روياهام تا اين حد واقعگرا نيستن.
Tuesday, January 24, 2006
Calm n Warm
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
these dreams...aman az daste dreams...:(( :d
از اصطكاك طولاني زندگيم خسته ام ... احساس مي كنم دستي در باد رهاست ... چشمي به در روبرو منتظر است ...نمي دانم اين در كجاست و نميبينم اين دست را .. ... جستجو مي كنم اما نمي يابم اين پله پرواز را شعله آرزو درون من فسرد ه است و من زورقي به گل نشسته ام .. آتشكده اي خاموش شعله اي هميشه در باد وحشي رها ....آزرده از دست خشن باد .. من صدا مي زنم و صداي من در باد گم مي شود ... زنگوله اي به در آويخته در باد ... همواره مي كوبد : من سايه گذران عمر بيحاصل توام .. اي دريغ از تو اگر كام نگيري از بهار! كاشكي زودتر زورق خود را به ساحل افكنده بودم .. كاشكي ... ! روزهاي زيادي گذشته است و نهنگها كنار قايق من خودكشي كرده اند ....نمي دانم كدام روز هفته بود كه قاصدكي در نسيم در دستان خشك من لغزيد .. به او گفتم قاصدك دلت تردتر از برگ گل بنفشه هم كه باشد اميدوار باش ... و قاصدك دست مرا سفت در آغوش گرفت !( ؟ )
Post a Comment