اين شبها خوب نميخوابم.
ساعتها با چشمان باز به سايه کج آويز روی سقف زل ميزنم در تلاش برای آرام کردن ذهن بهم پاشيدهام.
ميدانم از چه ميترسم اما توان غلبه کردن بر ترسم را ندارم.
اطاقم چيزی ترسانک ندارد ٫هزاران بار نگاهش کردم.
خيالات هولناکم مرا ميترساند.
دستهايی که نوک انگستان باد کرده اش به پنجههای غورباقه ميماند.
پاهايی کبود که زير پوستش آنقدر مايع جمع شده که باد کرده و به طرز غريبی از هر زاويه به هر سطحی ميچسبد.
موهای بلند و لخت مشکی که اگر در شبی تاريک نور نباشد نميتوان آنرا از رنگ ديوار دود گرفتهء قلعهای قديمی تميز داد ٫و تمام عمرم را عاشقش بودم.
آواهايی اثيری که شيشهء پنجره را شکاف ميدهند و تا پردهء گوشم زوزه ميکشند.
ميترسم از آسمان-ه روشن-ه شب.
از نور سرخ غريبی که از لابلای روزنامههای روی پنجره خود را به داخل میاندازد.
نور سرخی که در برابر آبی-ه سرد برفهای زمستانی زيبا ترين تصوير ميشود.
شبها ميگذرند و من نميدانم که آيا واقعا ميترسم يا اين ترس نيز خيال شبانهی هولناکيست؟!
شب فرارسيدست نور سرخ را از لابلای روزنامهها ميبينم....
شب خوش.
Sunday, January 29, 2006
Vision Of The Horror
Tuesday, January 24, 2006
Calm n Warm
ديگه مزاحمت نميشم
قول هم نميدم
ديگه دنبالت نميام
ديگه مزاحمت نميشم
حتی يک کلمه هم نخواهم گفت
خوب خزيدم و دور شدم
از اينجا خواهم رفت
ديگه هرگز لازم نيست نگران ترس باشی
هيچوقت بهش فک نکردم
اما هميشه ميدونستم به اينجا ميرسه
هيچوقت چيزا انقد غلمبه نشده بود
هيچوقت حس به اين خوبی نداشتم
هيچوقت خودمو اینقدر آسيبپذير نديده بودم
چيوقت حس نکرده بودم تا حس کنم
ميدونی که حق با تو-ه
درونم گرم و آرومم
ديگکه لازم به پنهان کردن نيست
بذار درباره يه چيزه ديگه حرف بزنيم
نقره خالص شروع به ذوب شدن کرده
ميدونی که حق با تو-ه
منم ميدونم//ولی چه کنم که روياهام تا اين حد واقعگرا نيستن.
Monday, January 23, 2006
Saturday, January 21, 2006
Stomach
دلم درد گرفته اومدم درد دل // شايدم دل درد!
دل دردم پريد ...يکی هواسمو پرت کرد بند اومد.
۳تيکه بود دل دردم ...
تيکه دومش فقط يادمه ...
ما يه رفيق داريم به نامه باب اين باب خيلی آدم گندهيه علاوه بر اون ٫اين دادشه منه ٫خيليم خوبه.
جمله بالا مزخرف شد ولی ميخوام يه بار سعی نکنم خودمو تصحيح کنم!
حالا بهرحال اين باب تنها کسيه که نوشته مينويسه وهمگرا من ميخونم و ميتونم بخونم و از همه بالاتر لذت ميبرم...
حالا دل درد چه ربطی داشت ا اينجا به بعد...
کسی اون بيرون هست که نوشتهء واقعگرا بنويسه درباره وهم گرايی و توزيح بده که عبارت-ه وهم گرايی از وهم اومده و وهم يا مون خيال اساسا وهم-ه تصور-ه خيال-ه و هيچ دليل قطعی-ی نداره که بر اساس-ه چيزی واقعی باشه گرچه ميتونی اساس-ه اقع گرايانه داشته باشه ولی اين الزامی نيست ...
گرفتين؟؟؟ وهم ٫وهم ٫وهم!!!!
يه زمانايی آدم اونقد از واقعيات-ه تلخ اطرافش خسته بود که هنرش که آفرينشش دست خودش بود برد به سمت توهم آش که الاخره يه چيزی رو همونجوری حس کنه و ببينه که ميخواد ...
خوب چه ميشه کرد ما خنگيم ديگه فراموش کرديم که زمان وقتی تغيير ميکنه بر اساس-ه شرايط مقتضياتش هم باهاش تغيير ميکنه...
راستش منم يکی از اون متجدد گراهايم که اکيدا با تجدد در تضاد-م...
الان ما در شرايطييم که بايد از توهمات تلخ و وحشتناکمون به واقعيات (حالا اين واقعیيات هر گهی ميخوان باشن لااقل واقعيت دارن) پناه ببريم ...
بسه ديگه همه حرفمو زدم حوصله سرخاب سفيداب ماليدن ندارم ...
شب خوش!
Tuesday, January 17, 2006
Eventide...
امروز روز خوبی بود.
لذت ميبرم وقتی ميبنم توان درس خوندن رو دارم اونم از نوع سخت.
بيشتر لذت ميبرم وقتی ميبينم مزخرفترين کارها ميتونن باعث بشن زيبا ترين سوژهء عکس رو پيدا کنی.
و از همه اينا بيشتر لذت ميبرم وقتی حس ميکنم فلسفه ميتونی لذت بخش باشه.
باری چه ميشود کرد «شامگاه فرا رسيدست ٫بر من ببخشاييد فرا رسيدن شامگاه را».
يه روزی زردشت اينو گفت. حرفاش خيلی خوشمزهست مزه يه جفت لبو ميده بعد از اينکه قهوه خورده باشن.
خوب ديگه شامگاه فرا رسيدست ٫شب خوش!
Sunday, January 15, 2006
Worthy Of Love
چرا؟ چرا ديگر هيچ چيز نيستم؟
چرا هيچوقت چيزی نبودم؟
چيزی لايق عشق.
آه خداوندگارا! چرا هيچوقت برايت ارزشی نداشتم؟
بگو چرا؟
بگو اصلا من به دنيا آمده ام؟
بگو چرا.
عشق کور-ه فرمانبراتان را نشانم دهيد.
نامم را با خونی جاودان بر صورتهاتان بنويسيد.
ديگر نميتوانم صبر کنم.
دردم بسيار زياد است.
چاه-ه آرزويم مرا به خانه ميخواند.
از من متنفر باشيد ٫مرا ذبح کنيد.
خطرناک است که صورتم را بر ديوارهاتان نقش کنيد.
چيزی جز تاج خاری بر سرهاتان نبودم.
برای هميشه مصلوب شده به صليب نورانی شما.
هيچگاه خداوندگار نجاتبخش عشق نبودم.
نه! به سويم نياييد.
نه! بر من ايمان نياوريد.
برايم نميريد.
همه شما برای عشق اغفال شديد.
آيای چيزی آن بيرون فراتر از ما هست؟ آيا خدايی هست؟ اميدوارم که باشد ..... چون من ٫آن نيستم.
Inspired By: Neon God - W.A.S.P.
Wednesday, January 11, 2006
Vernal Glitters...
پوششی از تاريکی به تن در تاريکيه شب روانم.
زمين خيس شده بيش از هميشه تيره مینمايد ميکند.
برف سفيد از ابر تيرهء بالا بر تمام تيرگی فرو میآيد.
و تمام نوری که بر من ميبارد تلالوی بهاری مهتاب است.
پشت پيچ بعدی برای هميشه از ديد خيانت پيشگان مهو خواهم شد.
لبخندی بزن ٫آوای اثيريت را از سر گير و برای اولين بار مرا ببوس.
ترا من چشم در راهم.
شب خوش.
Sunday, January 08, 2006
Do They Know It's Christmas?
سال ۸۴م. شبکه خبری BBC يک گذارش دربارهء آفريقا پخش کرد که قلب خيلیها رو به درد آورد.
يکی از اون خيلیها کسی بود که چندی بعد شواليه-ای بزرگ شد و همين چند ماه پيش دقيقا نصف جمعيت کل کره زمين احترامش کردند.
اون سال اين شواليهی بزرگ که اللبته اون موقع صرفا يه هنرمند بزرگ بود يه آهنگ ساخت و يه عده از شواليهها و هنرمندان بزرگ ديگر رو هم جمع کرد و با هم اين آهنگ رو برای جمع کردن کمک برای آفريقا اجرا کردند.
اينطور برآورد شده بود که از فروش اين تکآهنگ ۲۰۰۰۰۰پوند کمک برای آفريقا جمع بشه. اما به جای اين مبلغ ٫مبلغه ۱۰۰۰۰۰۰پوند کمک جمع شد!
همون سال همون گروه که اين آهنگ رو خونده بودند و اجرا کرده بودند ٫همه باهم کنسرتيی به نام Live Aidکه بعد اين حرکت پايهای شد برای چيزی که ما سال ۲۰۰۵ در آستانه نشت سران گروه هشت ديديم يا به عبارت دقيق تر همون Live8 ... هنوز فک ميکنی لازمه اسم اين شواليه رو بگم؟!
Original Band Aid ensemble Adam Clayton (U2) Phil Collins Bob Geldof Steve Norman (Spandau Ballet) Chris Cross (Ultravox) John Taylor (Duran Duran) Paul Young Tony Hadley (Spandau Ballet) Glenn Gregory (Heaven 17) Simon Le Bon (Duran Duran) Simon Crowe Marilyn Keren Woodward (Bananarama) Martin Kemp (Spandau Ballet) Jody Watley Bono (U2) Paul Weller James Taylor George Michael Midge Ure (Ultravox) Martin Ware (Heaven 17) John Keeble (Spandau Ballet) Gary Kemp (Spandau Ballet) Roger Taylor (Duran Duran) Sarah Dullin (Bananarama) Siobhan Fahey (Bananarama) Peter Briquette Francis Rossi (Status Quo) Robert 'Kool' Bell Dennis Thomas Andy Taylor (Duran Duran) Jon Moss (Culture Club) Sting Rick Parfitt (Status Quo) Nick Rhodes (Duran Duran) Johnny Fingers David Bowie Boy George Holly Johnson (Frankie Goes to Hollywood) Paul McCartney
راستش خايه ندارم اين ليريک رو ترجمه کنم!
Do They Know It's Christmas
(Paul Young) It's Christmas time There's no need to be afraid At Christmas time We let in light and we banish shade (Boy George) And in our world of plenty We can spread a smile of joy Throw your arms around the world At Christmas time
(George Michael) But say a prayer Pray for the other ones At Christmas time it's hard (Simon LeBon) But when you're having fun There's a world outside your window (Sting) And it's a world of dread and fear Where the only water flowing is (Bono joins in) The bitter sting of tears And the Christmas bells that are ringing Are clanging chimes of doom (Bono only) Well, tonight thank God it's them instead of you.
(Everyone) And there won't be snow in Africa this Christmas time. The greatest gift they'll get this year is life Where nothing ever grows No rain or rivers flow Do they know it's Christmas time at all?
Feed the world Let them know it's Christmas time Feed the world Do they know it's Christmas time at all?
(Paul Young) Here's to you raise a glass for everyone Here's to them underneath that burning sun Do they know it's Christmas time at all?
Chorus (Everyone) Feed the world Feed the world Feed the world Let them know it's Christmas time again
Feed the world Let them know it's Christmas time again Feed the world Let them know it's Christmas time again
پ.ن.
اگه جلوی يک خداوندگار مسلم سجده کنی اين نشانهء پرستش نيست ٫احترامه!!
Thursday, January 05, 2006
Ashes 2 Fire, Dust 2 Flesh
شبی بس دراز بر سر راهمان خوابيدست.
شبی مالامال از نور بلورين مهتاب.
پلک بر هم گذار ٫تا تو را تا آسمان روياهات به پرواز در آرم.
ققنوس بار دگر برخواستست. اينبار نو آورده خود را شفا ميدهد.
پلک بر هم گذار ٫پروازت را به من بسپار.
پلک بر هم گذار ٫خوش بخوابی عزيز.
شب خوش.
Wednesday, January 04, 2006
Bitter Laxative O' Mine...
يه فلش بک کوچولو...
چند شب-ه قبل:
ولادی اونشب تصميم گرفت نره رو مسهل. دندوناشو حسابی تميز کرد و خودشو پرت کرد روی تخت.
رو پهلوی چپش غلتيد و به قوطی مسهل-ه عزيزش که کنار ورق ها و کتاباش گوشه ميز کز کرده بود ذل زد.
چشاش رو به زور بست. رويا شروع شد. يه درخت خشک زمستونی بود که ولادی داشت از رو تراس-ه يه خونه ای نگاش ميکرد.آسمون پشت درخت تمام از سرما و ابر و نور ها قرمز شده بود.
بعد از چند دقيقه کاملا خوابش برد. چنان خوابی که انگار يه خرس-ه. و ديگه تا صبح هيچ رو يايی نديد.
و راستش تا اونشب که تصميم گرفت بره رو مسهل ديگه اصلا رويا نديد.
شب خوش.