Tuesday, December 20, 2005

TOT

مدتها پيش هزاران صدا در سرم بود

داخل شو و خودت رو امشب بنگر

مرا معلق بر باد به خود راه ده

نميدانم! صدايي كه ميشنوي تنها سكوتيست پيچيده در شب

خدايا بر "راهي كه بر آن گريستيم" ميميرم

جايي كه فرداها از آن آگاه نخواهند شد

رستاخيزي به نوري كه هيچگاه نشناختم نزديكتر ميشود

با زندگي بازيه حضور كردم و در پايان رفتم...

مرا به "راهي كه بر آن گريستيم" ببر

جايي كه فرداها از آن آگاه نخواهند شد

بر راه گمشدهء سرنوشت به سمت خانه روانم

سر آن دارم كه امشب بر خارهاي مخملين بخوابم

آيا چشمانم را خواهم بست؟

بر بادي از ارواح به خانه روانم.

پاهايم از راهي كه بر آن بودم زخميست

آه خدايا اين اشكها را پاياني نيست.

قلبم به جايي رفتست كه بازگشتي نيست

بر سر راهم به خانه بر ستارگان گام ميزنم

بر "راهي كه بر آن گريستيم" ميروم...

جايي كه فرداها از آن آگاه نيستند

به نوري كه هرگز آنرا نشناختم نزديكترم

با زندگي بازيه حضور كردم و در پايان رفتم.

در "راهي كه بر آن گريستيم" جايي كه فرداها را از آن آگاهي نيست.

بگذار كه مردُمم بروند...