Tuesday, December 20, 2005

Vengeance Be Thy Name

اين کوههای پوشيده از مه امروز خانه‌ای برای من است.

اما خانهء واقعی من فرودست است و هميشه خواهد بود.

روزی به دره ها و مزرعه هايت باز خواهی گشت.

و ديگر نخواهی سوخت تا نظامی باشی.

از ميان اين دشتهای نابودی ٫تعميدهای آتش...

زجر کشيدنت را ديدم.

وقتی جنگ بلندتر شعله کشيد و ما بيشتر آسيب ديدیم

در ترس و آژير تو ترکم نکردی...

برادر نظاميم.

دنياهای مختلفی ٫ستاره های مختلفی وجود دارند.

و ما فقط يک دنيا داريم اما در دنياهای مختلفی زندگی ميکنيم.

حالا خورشيد به جهنم رفتست.

و ماه حکمرانی ميکند.

بگذار بدرودت گويم که هرکس روزی ميميرد

اما در نور ستارگان و پيشانيت نوشته شده است:

ما احمقيم که بر برادران نظاميمان جنگ به راه می‌اندازيم.

پ.ن. :

۱۶ گل سرخ هديه به ازای هر سالی که روحت بر اين خاک خون ريخت...

تو هم فرزند کسی بودی...

تو فرزند همهء مايی...

روياهای زيبا داشته باشی...شب خوش!

-: هیس! چقدر حرف ميزنی! مگه نميبينی مرده؟ ممکنه بيدارش کنی...

-: حالا نميشد جای برادر خواهر باشه؟

-: چه فرقی ميکنه اون بچه-م بود!

-: خوب بچهء منم بود...ولی من ميخوام خواهرم باشه ٫نه برادرم.

-: من چيزی نميخوام فقط بچه-م رو ميخوام!چرا ازم گرفتنش منکه معتاد نبودم!

-: اونم نبود! فقط يکم بچه و خام بود. بريم ديگه دير وقته اون بيچاره همش چند ساله که خوابيده از خواب نندازيمش گناه داره...

-: اون هيچ گناهی نداره کثافت! فقط يکم بچه-س همين...

شب خوش.