Saturday, February 18, 2006

Flying

با هر نفسم بوی گند-ه چرکی که داره کم‌کم تو تنم جمع ميشه خفم ميکنه.

ميترسم دهنمو بز کنم چون ميدونم تنها حاصلش بيرون ريختن-ه چرک آس.

هر ۲۰ دقيقه ٫نيم ساعت حالم بد ميشه ... در حايلکه فشاری که روده هام به معده م ميارن معده م رو به سمت حلقم فشار ميده از زور به جلو خم ميشم و چرک و خون‌آب رو که بيرون ميريزه رو نگا ميکنم...

چيزه زيادی نمونده که خيرات کنم ... پس حی ميکنم که دارم پرواز ميکنم ...

فردا ميبينمت.

صورت فلکی شکارچی الان تقريبا پشت سرم-ه ٫کمونش و تا آخر کشيده ...

شب خوش!